الف دزفول

الف دزفول
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

به بهانه ی یک تصویرخاطره انگیز

يكشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۴۳ ب.ظ

بالانویس :

چند روز پیش چشمم به صحنه ای افتاد که خاطراتی خاک گرفته را به یادم آورد و همان شد بهانه ی نگارش این مطلب .

 

زنبیل خاطرات

لطفا اولین خاطره ، بهترین خاطره ، تلخ ترین خاطره ، شیرین ترین خاطره و یا هر خاطره و تصویری را که با دیدن این عکس در ذهنتان مرور می شود ، در قسمت نظرات ثبت کنید.

قول می دهم ، یکی از خاطره انگیزترین و غم انگیزترین و شاید تأمل پذیرترین پست های الف دزفول شود. پنج شنبه، یا شاید زودتر ، الف دزفول با این تصویر یکی از خاک گرفته ترین خاطرات را بیان خواهد کرد و  تصاویری خواهد نوشت که این روزها دیگر تکرار نمی شود.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۲۰
علی موجودی

نظرات  (۵)

۲۰ دی ۹۴ ، ۱۶:۲۰ فروغ پوراعتماد
زنییل .
چشمامو میبندم خاطرات یادم بیا فقط چیزای که یادم میاد مینویسم 
یکزن با دامن می دی جوراب مشکی کلفت یک پیراهن گل گلی چادر رنگی گلدار سر کرده گوشه چادر به دهنش با اون روسری سه گوش بلند که از مکه برا خودش اورده بود دمپایی رنبیل قرمز دست میگیره دست تو رو میگیره میبردت بازار سر راه اون مرد کوه که هی دادا میزد حلوا پشمک میبینه بک کاسه از زنبیل بیرون میاره میده یادم نیست ولی فکر کنم 5تومن میداد من با زوق که انگار دنیا رو بهم دادن انگشت میزدم تو کاسه میخوردم مسیر رفت برگشت یادم نمیاد انگار که تنها یکی منو میکشوند و من تو دنیای بچه گی خودم که هیچ کس جز خودمو خدا یک کاسه حلوا پشمک  
۲۰ دی ۹۴ ، ۲۱:۴۴ علی دیداری
سهیم شدن در خاله بازی خواهرم با ان زنبیل کوچک ودادن همان زنبیل با پولی در ان وگفتن این جمله  به نانوا که عمو به اندازه پول نان بده و........
عصر پنجشنبه و همراه با مادر ومادر بزرگ ویک زنبیل که داخلش یک پارچه سبز ویک زیر انداز و...مقصد بهشت علی ودیدار با پدر....
پاسخ:
علاگه و این همه خاطره . . .
متشکرم
۲۲ دی ۹۴ ، ۱۷:۵۲ سید سرزمین خاطره ها
علاگه ! با دیدن علاگه همیشه یاد خانمی می افتم که تابستانها علاگه به دست به خراطون میرفت و علاگه پر بر دو بر میگشت به خانه ما که میرسید از فرط گرما و تشنگی و خستگی به داخل خانه ما می آمد و  روی زمین ولی میشد،  و حن و حن کنان بریده بریده  به مرحوم مادرم میگفت : بی بی تن خدا یه او خنکی دام!  خدایش رحمت کند.  نام علاگه،  شکل علاگه برای من با خراطون عجین است.  
پاسخ:
علاگه و بازار خراطون . . .  این هم قصه ای است برای خودش
۲۲ دی ۹۴ ، ۲۱:۲۹ علی خامسی
سلام 
علاگه یا ننه ام افتیدم خدا رحمتش کنه هر روز پی علاگه برفت بازار کونه مر سی حتما و روه یادش بخیر
۲۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۷ محمدرضا زارع
سلام
حقیقتا در بقال اونجونه کل حوشا ا ای هنون داشتنه و هنی هم قدیمیون همو محل دارن..
مونه یاد صف شاتر ببهه..
صف شاتری په تریک 100وات که وقت اذون همو یه تریک همه جانه روشنا بکورد.سر شاتر جمجمه بید و پیرزونه په علاگه سرخی وا چادر گلگلی خوشکلش هه شاتره شرررره بکورد که یللللا پ ا زنون رد نمکنی اچه؟؟؟..
البته اگر آباقر هم اشناسه که طرفا شاتر مجیده پشت بیمارستون نبوی هنی هم وقتی میایه نون خره مارش علاگه بدهه ش که دساش نسوزن..
البته یاد بعضی بچه های جنگ هم میفتم..یادم میاد چندتا عکس دیده بودم ولی نمیدونم کجا و کی دیدم که مادرا تو همین علاگه ها برا پسراشون غذا میزاشتن برای چندروز..ولی طبق مرام جمع خوردن بسیجی ها نصف روز نکشیده ته میکشیدن..
پاسخ:
چقدر شیرین و زیبا و گویا تصویر کردید . . .
خیلی ممنونم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی