الف دزفول

الف دزفول
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

الف دزفول میهمان گوشی های تلفن همراه شد

معرفی نرم افزارهای «الف دزفول»و «چفیه خونین» کاری از محمدروشندل پور

 

حضرت آقا فرموده اند «اگر من امروز رهبر انقلاب نبودم حتماً رئیس فضای مجازی می شدم» و این نیم خط جمله کافی است تا اهمیت این فضا و لزوم انجام فعالیت های ارزشی در این فضا و استفاده مفید جهت انتشار علوم و معارف دینی و مذهبی در آن مشخص شود.

و در این بین هستند جوانانی که بدون چشم داشت و با هزینه کردن وقت و سرمایه خود در این راه گام برمی دارند و فقط دنبال  رضایت حق هستند و رضایت اهل بیت(ع) و امیدوار به نیم نگاهی از شهدا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۳۸
علی موجودی

بالانویس:

4-3=بینهایت . یعنی وقتی مادری از چهار پسر سه تایش را تقدیم می کند تا اسلام و انقلاب سرپا باشد، بی نهایت داغ دارد و بی نهایت صبر و بی نهایت شکر . . .و از او باید آموخت فاطمی زیستن را . . .

برای این مادر چه پیامی دارید؟ لطفاً پیامتان را ثبت کنید. قرار است مجموعه پیام ها را برسانم به دست این مادر تا بداند هنوز هم آدم هایی هستند که قلبشان به یاد شهدا می تپید و بیماری فراموشی ندارند.

 

به احترام این مادر قیام کنید

 

 

حرف اول:

این روزها که گذشت، همه جا صحبت از مادر بود و روز مادر. اما شاید کمتر کسی دنبال صاحب این روز بود. دنبال فاطمه(س). دنبال فاطمی شدن . دنبال حجاب فاطمی. دنبال نگاه فاطمی. دنبال حیای فاطمی. دنبال بهانه­ ای که زندگی اش را نزدیک کند به سبک زندگی بی­ بی دوعالم. کمتر کسی دنبال این بود که در این روز شریف یک حدیث فاطمی را از بر شود و یا اینکه با خودش عهد ببندد که یک حدیث ام ابیها را در زندگی اش اجرا کند.

حرف هایم در این روز و روزگار خنده دار است. نه؟ روزگارش گذشته است، نه؟ دیگر کسی برای این حرف ها تره هم خرد نمی کند، نه؟  یاد این حرف ها بخیر. . .

 

حرف دوم:

بیشتر مردمی که خیابان­ها را گز می­ کردند و مغازه­ ها را شخم می­زدند به دنبال یک هدیه بودند. هدیه ای که به چشم بیاید وخدا می داند این روزها چه اختلافاتی که بین زن و شوهرهای جوان روی این هدیه دادن و هدیه گرفتن ها بوجود نمی آید. آخر قانون عشق عوض شده است. اگر هدیه ات گران تر باشد، درصد عاشقی ات هم بیشتر است و همه یادشان رفته است که صاحب همین روز به مولای متقیان علی(ع) آن روز که غذایی  در خانه نمانده بود فرمود:«من از خدای خود شرم می کنم از تو چیزی بخواهم که مهیا کردنش برایت دشوار است»

این روزها که آدم ها دارند اتصالشان را با آسمان کم و کمتر می کنند، دارند خودشان را بند می کنند به این زرق و برق ها ، به مجلل ساختن خانه و زندگی شان، خودشان هم شکننده تر می شوند، به کوچکترین بهانه ای کم می آورند و کمر خم می کنند.

 

حرف سوم:

ذهنم رفت به سال ها پیش. روزهایی که مردم دنبال خدایی زندگی کردن بودند. دنبال اینکه لحظه لحظه ی زندگی شان را گره بزنند به اهل بیت(ع). از اسم فرزندانشان بگیر تا ذکر لبهایشان . از شیوه ی کسب و کارشان تا تعاملشان با مردم. از نسلی که تربیت کردند با عشق اهل بیت(ع).

آن روزها بدون اینکه جشن تولدی باشد، سالگرد عقد و ازدواجی باشد، روز زن و روز مرد و روز دختر و ده ها روز دیگری باشد که  زندگی ها را تحت الشعاع قرار دهد، همه با خوشی و خرمی و با توکل به رزاق عالم زندگی شان را پیش می بردند وچشمشان دنبال چشم و هم چشمی ها و هدیه ها و زرق و برق های زمینی نبود. چشمشان فقط به خدا بود. فقط خدا و هدف از زندگی هم همان و خدا هم بهترین هدیه ها را می داد. فرزند صالح، محبت و عشقی واقعی و وصف ناشدنی، رزق حلال و . . . . آن روزها مردم با آن همه سختی هایی که داشتند، زبانشان  جز به شکر نمی چرخید و کسانی که با این فرمول ها زندگی کردند، چقدر زندگی زیبایی داشتند.

 

حرف آخر

همه این حرف ها بهانه شد تا یاد مادر شهیدان صالح نژاد بیفتم. مادری که به پاس خدایی زندگی کردنش ، خدا بهترین هدیه ها را در دامنش گذاشت. چهار هدیه آسمانی. چهار پسر و او شاکر بود. روزگار گذشت و گذشت تا اینکه عبدالمجیدش در جبهه شوش سال 60 آسمانی شد و باز شاکر بود. محمدرضایش سال 63 در عملیات بدر، رفت که رفت و خبری نشد از او که نشد و باز شاکر بود.  عبدالحمیدش سال 64 در والفجر 8 رفت پیش دو برادر و او باز هم شاکر بود. همدم سختی هایش، همسرش،حاج نبی، داغ سه فرزند در دل، سال 71 مهمان بچه ها شد و او باز هم شکر کرد. سال 74 بیمارستان بستری بود که استخوان و پلاک محمدرضایش برگشت.  بدون اینکه خبرش کنند، قنداقه وار دادند دست خاک و وقتی او قصه ی بازگشت محمدرضایش را شنید، باز هم شکر کرد.

و هنوز هم ذکر و شکر از لبانش قطع نمی شود. مادری که از چهار پسر ، سه تایش را کادو پیچ شده فرستاد برای معبود ولی نشکست و قامت خم نکرد. با ان همه درد. با آن همه مشکل. با آن همه فراق.

این است ثمره ی فاطمی زندگی کردن. ثمره اینکه بخواهی هدیه ات را از خدا بگیری. اینکه هدف از زندگی کردنت خدا باشد. مسیر حرکتت  به سمت خدا باشد. اینکه ثانیه های زندگی ات را با قرآن و بشارت هایش و سخنان اهل بیت(ع) بگذرانی و دنبال آباد کردن آخرت باشی. اینکه دنیا برایت بازیچه باشد. اینکه دنیا را کوچک ببینی و بی اهمیت و فقط دنبال رضایت حق باشی.

خدا قدرت می دهد به تو ، خودش لحظه لحظه دستت را می گیرد و عجب زندگی خواهد شد این زندگی، حتی اگر سراسر امتحان باشد و سختی. کم نمی آوری. کمر خم نمی کنی.

این نوع زندگی را با مثلاً زندگی خودمان مقاسیه کنیم و ببینیم که چقدر عقب مانده ایم از آنچه که باید باشیم.

راستی یقیناً روز مادر بچه های آسمانی اش برایش هدیه خواهند آورد، اما نه از جنس هدیه هایی که ما در مغازه های رنگارنگ شهر دنبالش هستیم. هدیه هایی که بوی آسمان می دهد. بوی بهشت.

شاید بهشت هم برای این مادر کم هدیه ای باشد. پس به احترام این مادر و به احترام زندگانی فاطمی اش قیام کنید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۳۰
علی موجودی

بالانویس 1:

حکایت رفیق شدن و عقد اخوت خواندن سید عزیزاله پژوهیده و شهید عبدالمجید طیب طاهر و نیز خاطره­ ی وصیت ننوشتن شهید طیب طاهر را اینجا برایتان نوشتم. آنجا گفتم که سید از عبدالمجید حرف زیاد دارد. برخی ها گفتنی است و برخی ها ظاهراً باید محفوظ بماند بین او و عبدالمجید.

 

بالانویس2:

بین سید و شهید طیب طاهر رازهایی وجود دارد که به هر دلیل سید مایل به بازگو کردن و به عباراتی لو دادن آنها نیست. اما چند شب پیش و در شب شام غریبان حضرت زهرا(س) سید یکی از اسرار بین خود و عبدالمجید را فاش کرد.

 

 

هدیه ای که تا کنون هیچ کس نگرفته است

روایت هدیه ای که شهید عبدالمجید طیب طاهر به سیدعزیزاله پژوهیده داد + تصاویر

این خاطره برای اولین بار منتشر می شود

 شهید مجید طیب طاهر (سمت راست) - سید عزیزاله پژوهیده (سمت چپ)

 

سال 62 بود که با مجید آشنا شدم. این رفاقت روز به روز محکم­تر شد تا به پیشنهاد مجید قرار شد برویم و در حرم امام رضا(ع) با هم صیغه­ ی برادری بخوانیم.

سال 63 بود و قبل از عملیات بدر. بلیط قطار گیر نمی ­آمد برای مشهد. به مجید گفتم که بی خیال رفتن شویم اما قبول نمی کرد. بدون بلیط سوار قطار شدیم و با اینکه هوا فوق العاده سرد بود، توی راهروی قطار رفتیم تا مشهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۲۸
علی موجودی

مژدگانی دریافت کنید

 

« اسامی زیر جوانانی غیور و غیرتمند هستند که مابین سال های 59 تا 67 به قصد دفاع از آب و خاک و ناموس کشورشان از خانه خارج و  به نبرد با دشمن متجاوز پرداخته وآسایش و آرامش امروز ما را فراهم ساخته اند و  تا کنون به خانه مراجعت ننموده اند. لذا هرکس از نامبردگان اطلاعی در دست دارد ، لطفاً هر چه سریع تر به خانواده آنان اطلاع داده و پدر و مادر آنان را از نگرانی در آورد و مژدگانی دریافت کند.»

 

تصویر سنگ نوشته اسامی شهدای جاویدالاثر دزفول ( که البته اسامی کامل نیستند)- گلزارشهیدآباد دزفول

کمی صبر کنید.

یادم نبود اکثر پدر و مادرهای این بچه ها ، چشم انتظار دق کردند و رفتند آسمان. آنجا آدرس جوان سروقامتشان راحت تر پیدا می شود.

اینجا، روی زمین که هرچه چشمشان به در ماند ، خبری نشد که نشد. با هر صدای در ، خدا می دانست و دلشان و امید به اینکه خبری از فرزند آورده اند.

به یک بند انگشت هم راضی بودند از پسر، اما همان را هم بهشان ندادند. سهمشان از پسر شد یک قبر خالی در شهیدآباد و بهشت علی که هیچ گاه نخواستند باورش کنند.

آخر سر هم خبری نشد که نشد و  نفهمیدند که آیا جوانشان را به عنوان شهید گمنام بالای کوه یا توی جزیره خاک کرده اند یا هنوز استخوانهایش در دل هور یا بین رمل ها زیارتگاه ملائکه است.

و خودشان هم دق کردند و رفتند.

اشتباه کردم. مژدگانی در کار نیست. دیگر خبری هم بیاورید فایده ای ندارد. برای کی ؟ برای چه؟ اکثر این پدر و مادرها در آسمان کنار جوانشان دارند در بهشت برزخی جرعه جرعه وصال می نوشند و مابقی مردم هم که بی خیال اند.

همین چند پدر و مادر پیری هم که هنوز چشمشان به در است ، چیزی تا لحظه وصالشان نمانده است.

بی خیال حرفی که زدم.

شما خوش باشید به دید و بازدید عیدتان. شاد باشید که دورهم هستید. لذت ببرید از ثانیه ها.

بی خیال آنهایی که رفتند تا ما باشیم  و بی خیال پدر مادرهایی که در قطعه صالحین گلزارهای شهدا آرام گرفته اند و بی خیال پدرمادرهایی که هنوز چشم انتظار یک بند انگشت از جوانشان کنار هفت سین، اشک فراق می ریزند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۲۱
علی موجودی