الف دزفول

الف دزفول
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

بالانویس1:

معمولاً کم کاری و فراموشی و بی خیالی خودمان را در خصوص عدم معرفی بسیاری از شهدای دیار مقاومت، دزفول قهرمان، توجیه می کنیم با این جمله که خودشان می خواستند گمنام بمانند، در صورتی که اجر آنان در گمنام بودن است و اجر ما در افشا کردن، تا تاریخ در افق وجودشان قله های بلند تکامل انسانی را ببیند.

 

بالانویس 2:

«شهید محمد حسین اثنی عشری» ، شهید دزفولی انتفاضه ی فلسطین و رهایی قدس شریف است که کمتر کسی نامش را شنیده است و کمتر کسی خبر دارد که دزفول در انتفاضه ی فلسطین هم شهید داده است و کمتر کسی می داند که شهیدی هست و مزاری نیست. حتی مزاری به عنوان یادبود.

 

این شهید مزار یادبود هم ندارد

معرفی شهید دزفولی انتفاضه ی فلسطین و رهایی قدس شریف، شهید محمد حسین اثنی عشری

 

پرده ی اول:

سال 1337 است که خداوند محمدحسین را هدیه می ­دهد به پدر و مادری که اهل دین و دیانتند و زندگی ساده­ ای دارند. محمدحسین در دامان خانواده­ای مؤمن رشد می کند تا اینکه دست تقدیر در هفت سالگی، طعم تلخ یتیمی را به او می چشاند و می شود مرد خانه.

مجبور می شود که هم کار کند و هم درس بخواند تا بتواند یک لقمه نان سر سفره ی خانواده اش بگذارد. از بنّایی بگیر تا کار در شرایط  سخت کوره ی آجرپزی و شاگرد مکانیکی و در نهایت زیر بار فشارهای اقتصادی مجبور می شود قید درس و مدرسه را بزند و کمر همت ببندد به کار و چون طعم محرومیت را خوب چشیده است، وقتی دستمزدش را دست مادر می دهد، می گوید، بخشی از آن را به فقرا بخشیده ام.

مدتی برای کار راهی اهواز می شود که مصادف است با اوج گیری انقلاب اسلامی و محمدحسین می شود یکی از جوانان فعال در کارهای مبارزاتی علیه رژیم و کار تا جایی ادامه پیدا می کند که در تظاهرات های اهواز زخمی هم می شود.

 

پرده ی دوم:

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ، در سپاه اهواز و در ستاد مبارزه با قاچاق و مواد مخدر مشغول به خدمت می شود و در این راه  تلاش های فراوانی انجام می دهد. روزها مشغول کار مکانیکی خودش می شود و شب ها به همراه برادران پاسدارش  مشغول گشت و نگهبانی و عاملین تهیه و توزیع مواد مخدر را دستگیر می کند. به گفت ی خودش،  بعضی وقت ها مجبور می شود که برای دستگیری اراذل و اوباش، شب را تا صبح روی درخت کشیک بدهد. جالب اینجاست که در این مدت حتی  یک ریال هم از سپاه حقوق نمی­گیرد و اصرار های مسئولین هم برای حقوق گرفتن محمدحسین، بی نتیجه می ماند.

 

 

پرده ی سوم:

کم کم حرف از فلسطین و رژیم صهیونیستی پیش می آید و علاقه ی محمدحسین برای اعزام به آنجا و مبارزه با آن غده ی سرطانی. خانواده مخالف رفتنش هستند و ازدواج را بهانه می کنند برایش که می خواهیم دیگر دامادت کنیم و سر و سامان بگیری.

به مادر می گوید:«می روم! یک دوره ی شش ماهه می بینم و بر می گردم! بعدش هرچه گفتی و هرچه خواستی به روی چشم!»

مادر می گوید: «ببین محمد حسین! بروی و بلایی سرت بیاید من از غصه دق می کنم !» و پاسخ می شنود:« مادر مادر است! چه یک مادر فلسطینی و چه تو! باید برای نجات مردم مظلوم و ستمدیده جنگید! »

به هر ترتیب رضایت مادر را می گیرد و به همراه تیمی از بچه های اهواز به سرپرستی شهید محمد منتظری راهی جنوب لبنان می شود.

 

پرده ی چهارم:

پنج ماهی از رفتن محمدحسین گذشته است که در دهم آذرماه 1359 و در کمال ناباوری خواهرش، خبر شهادت برادر را از تلویزیون می شود و آنگاه که خبر به گوش مادر می رسد، مادر فریاد می زند: «الحمد لله رب العالمین! من همیشه می دانستم این پسر برایم ماندنی نیست!  الحمدلله که با شهادت رفت و خیالم راحت است که بهترین مرگ را انتخاب کرد»

مجلس تحریم محمدحسین در مسجد جامع دزفول برگزار می شود. زمانی که دزفول زیر موشک باران حزب بعث عراق است، اما  در مجلس تحریم و تکریم محمد حسین، جای سوزن انداختن نیست.

 

 پرده ی پنجم:

 از سفارت که می آیند برای سرزدن به خانواده ی محمد حسین، اینچنین تعریف می کنند:

« محمد حسین اثنی عشری، برای دفاع از مردم مظلوم فلسطین رشادت های بی نظیری از خود نشان داد. دانش فنی و تخصصش در مکانیکی، باعث طراحی و ابداع وسیله ای برای حمل توپ های نظامی شد که جابجایی این تسلیحات سنگین را تسهیل کرد وهمین باعث شد که نقش مهمی در پیروزی علیه رژیم غاصب اسرائیل داشته باشد.

همین شجاعت ها و ابتکارات، باعث شناسایی او توسط نیروهای رژیم صهیونیستی شد و سرانجام در عملیاتی که در دهم آذرماه سال 1359 در سواحل جنوب لبنان انجام شد، قایق حامل محمدحسین و تعدادی از رزمندگان فلسطینی و لبنانی مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید و چیزی از محمد حسین برای تقدیم به مادرش باقی نماند.

 

آخرین پرده:

محمد حسین اثنی عشری مزار هم ندارد. حتی یک مزار یادبود. نه در دزفول، نه در لبنان و نه در هیچ کجای دنیا، و این خواسته ی خانواده ی محمد حسین است که برای محمد حسینشان سهمی به اندازه ی یک مزار هم نخواستند.

روی هیچ سنگ قبری نام او ثبت نشده است و نام زیبای شهید محمد حسین اثنی عشری، فقط بر دل هایی نقش بسته است که نام او و یاد او همیشه به مهمانی شان می آید.

 محمد حسین اثنی عشری ، شهید دزفولی انتفاضه ی فلسطین و رهایی قدس شریف است که کمتر کسی نامش را شنیده است و کمتر کسی خبر دارد که شهیدی هست و مزاری نیست. حتی مزاری به عنوان یادبود.

 

در این روزهای نزدیک به روز قدس ، یادی کنیم از محمد حسین، شهید بی مزار دزفولی . تنها شهید انتفاضه ی فلسطین دزفول که در پرده ی گمنامی خویش ، عاشقانه پنهان شده است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۸
علی موجودی

بالانویس:

دیروز مهمان برنامه ی ماه عسل، همسر جانبازی بود که در دوران جنگ،  چند ماهی را در دزفول زندگی کرده بود. ایشان متأسفانه آن چنان شهر دزفول را در دوران جنگ توصیف کردند که انگار شهر خالی از سکنه بوده است و چنان از سوت و کور بودن و ترسناکی شهر و تنهاییشان در خانه  گفتند، که انگار نه انگار دزفولی ها هشت سال، زیر بیش از سه هزار توپ و موشک و راکت های عراقی زندگی کردند و شهر را ترک نکردند و بیش از 2600 شهید دادند که قریب به هزار شهید آن موبوط به شهدای موشکی است.

متن زیر پاسخی است مشروح به سرکار خانم زرگر ، میهمان برنامه ماه عسل جمعه 26 خرداد ماه 96.

 

 

  افتخارات دزفول را به یغما نبرید

به بهانه ی ارائه ی تصویری نادرست از دزفول در برنامه ماه عسل

 

سرکار خانم زرگر!

سلام علیکم!

خوب است یک بار دیگر خاطراتتان را مرور کنید. این دزفولی که شما توصیف کردید کدام دزفول بود؟!  مطمئن هستید آن روزها در دزفول بوده اید یا گذشت زمان و کهنگی خاطرات، شما را به اشتباه انداخته است.

آن شب هایی که شما دم از سکوت و ترس و تنهایی اش می زنید، اگر کمی گوش هایتان را تیز می کردید، صدای اذان را از مأذنه های مساجد شهر می شنیدید و صدای پای بچه بسیجی ها و بچه مسجدی هایی را که تا ساعت ها پس از نماز جماعت در مسجد، جلسه قرآن هایشان را برگزار می کردند و بعد هم تا صبح برای تأمین امنیت شما گشت و نگهبانی می دادند.

شهری که شما دم از دلهره و وحشت شب هایش می زنید، طی هشت سال حتی یک شب، دعای کمیل شبهای جمعه اش تعطیل نشد.

مردم دزفول حتی یک روز شهرشان را ترک نکردند و زندگی جریان داشت.  شهری که امام جمعه اش حتی گاهی به پناهگاه هم نمی رفت و نماز جمعه اش حتی یک هفته تعطیل نشد و خانواده های یک تیپ، تکرار می کنم، یک تیپ رزمنده ی دزفولی که در جبهه می جنگیدند، در همین شهر مستقر بودند.

شهر سوت و کور بود؟ دزفول قلب تپنده جنگ و شریان زندگی بخش رزمندگان بود و این را از هر رزمنده ای که پایش به خاک جنوب باز شده باشد، می توانید بپرسید.

بروید از رزمندگانی بپرسید که نهارشان را صلواتی در حسینیه ی پیر نظر می خوردند و درب خانه های شهر به رویشان باز بود برای حمام کردن، تلفن زدن و استراحت کردن.

خیاط های شهر لباس هایشان را صلواتی تعمیر می کردند و کفاش ها، کفش هایشان را می دوختند. در آن روزهایی که خانه های دزفولی ها ، مسافرخانه ی صلواتی بود.

آن روزها ما در خیابان های دزفول بازی می کردیم. در مدرسه هایش درس می خواندیم. در رودخانه اش شنا می کردیم و با تکه پاره های ترکش و پوکه های گلوله ها صد جور بازی ساخته بودیم برای خودمان!

این را از همان پدری بپرسید که وقتی دزفول موشک خورد، کودکش در خیابان بازی می کرد و بعد از اینکه سرش قطع شد، هنوز می دوید. همان پدری که سر پسرش را توی جوی آب پیدا کرد و بر ترک دوچرخه اش برد شهید آباد.

و اگر همه ی این ها که گفتم نبود، امام (ره) برای چه فرمود دزفول دین خود را به اسلام و انقلاب ادا کرد و نیز فرمود اگر قرار باشد روزی پایم را از جماران بیرون بگذارم، به دزفول می روم؟

دزفول سوت و کور بود و وحشتناک؟ یا شما گوشه ی خانه مانده بودید و پشت پنجره هایتان پتو کشیدید که واقعیت را نبینید؟ در دزفولی که شما چند ماهی مهمانش بودید و برای شما حضور در منطقه جنگی محاسبه شد، ما هشت سال زیر باران گلوله و موشک های 9 متری و دوازده متری ، صدام را به سخره گرفته بودیم با زندگی کردن. هر چند برای رزمندگانمان حضور در منطقه جنگی هم محسوب نشد.

 

گفتید: «هیچ در خانه نبود. مجبور شدم نان خشک کفک زده به فرزندم بدهم»، اگر از خانه می زدید بیرون، می دیدید نانوایی های شهر همه شان نان می پختند، سندش همان «شاطر انقلاب» که موشک  9 متری، درست خورد روبرویش و همه مشتری های توی صف نان را ، تکه و پاره در صف شهدا قرار داد.

گفتید گوشت نبود، پس مش عبدالحسین کیانی و ده ها قصاب دیگر گوشت های تازه ی توی مغازه شان را به چه کسی می فروختند؟ شما پایتان را از خانه بیرون گذاشتید و ببینید؟

 

نمونه ای از حضور مردم دزفول در نماز جمعه در دوره دفاع مقدس

دزفول سوت و کور بود و ترسناک و خالی از سکنه؟ یا شما پایتان را از خانه بیرون نگذاشتید تا جریان زیبای زندگی در دزفول را ببینید؟ به قول خودتان از پادگان برایتان غذا می آوردند. چون اگر یک بار پایتان را از خانه بیرون گذاشته بودید، می دیدید که بازار دزفول حتی شبیه به بازار یک شهر جنگ زده هم نیست، چه برسد به یک شهر خالی از سکنه. شاهد آن هم، روزی که بازار دزفول مورد هجوم توپخانه دشمن قرار گرفت و 80 نفر شهید و 112 نفر زخمی شدند و همین بهترین سند بر وضعیت شلوغی و عادی بودن  بازار دزفول است.

پس نگویید نان نبود، گوشت نبود، ما نان خشک کپک زده خوردیم. بفرمایید من از خانه پایم را بیرون نمی گذاشتم.

 

شهری که خالی از سکنه و سوت و کور باشد، قریب به یک هزار شهید فقط در حملات موشکی تقدیم انقلاب می کند؟ اگر دزفول سوت و کور بود و دلهره آور و خالی از سکنه، مثل این شهرهای مخروبه ی توی کارتون لوک خوش شانس، پس 28 آذر 61 وقتی  ظهر و بعد از ظهر، شهر موشک خورد، آن 62 نفر که شهید شدند و آن 287 نفر که مجروح ، چه کسانی بودند؟

اگر دزفول  ساکت و ترسناک بود و خالی از سکنه، عبدالحسین روبندی ، مرده شور معروف شهر، چرا صدایش درآمد که دیگر من مرده نمی شویم؟ خجالت می کشم از شاخ شمشاد های زیر دستم؟

خدا را شکر این روزها دیگر همه معنای «الف دزفول» را می دانند که در لیست عراق همیشه گزینه­ ی الف برای موشک باران دزفول بود و اگر دزفول سوت و کور خالی از سکنه بود، عراقی ها مگر مریض بودند که هر بار، باران موشک های دوازده متریشان را بر سرمان آوار می کردند و مگر رادیو عراق دیوانه بود که به ساکنین دزفول هشدار می داد که شهر را ترک کنند چرا که عراق آماده ی شلیک موشک است.

 

خدا را شکر هنوز شهیدآباد و بهشت علی مان پر است از ردیف های ده تایی و بیست تایی قبرهای مشابه، که اعضای یک خانواده در آن آرام گرفته اند.

خدا را شکر هنوز آقای آریان پور هست که برایتان بگوید 23 نفر از اعضای خانواده اش چگونه در یک لحظه پودر شدند.

خدا را شکر هنوز خانواده ی خوشروانی هستند که کل خانواده شان یک جا شهید شدند و خانه شان را به خاطر متبرک شدن خاکش به خون شهدایشان تبدیل به حسینیه کردند!

خدارا شکر هنوز مسجد نجفیه هست تا در و دیوارش برای شما روایت کند در یکی از همان شب ها که شما گفتید شهر خالی بود، 13 نوجوانش که شب برای نگهبانی در مسجد بودند، زیر آوار موشک جان باختند. اگر شهر خالی بود، آن سیزده نوجوان چگونه شهید شدند، آن همه مردمی که برای نجات آمدند، از کجا آمدند و اصلاً  آن ماشین حامل 300 ـ 400 کپسول گاز  برای چه کسانی سیلندر گاز آورده بود توی شهر؟

از این نمونه ها در دزفول زیاد است که قلم یارای نوشتن است و نه شما را حوصله ی شنیدن!

و خدا را شکر هنوز سنگ قبر شهدای موشکی مان خواناست و می شود تشخیص داد که زیر این خروارها خاک، از کودک سه روزه تا پیرزن و پیرمرد هشتاد ـ نود ساله خوابیده است.

خدا را شکر هنوز قطعه ی دست و پای شهیدآبادمان هست که 80 متر مربع فقط دست و پا و انگشت قطع شده ی شهدای موشکی در آن دفن است که صاحبانشان هیچ وقت معلوم نشد.

 

خواهرم! شما از کدام دزفول حرف می زنید؟ جایی که شما توصیف کردید دزفول نبود.

شهر سوت و کور بود و خلوت بود و خالی از سکنه؟

شما گفتید که می ترسیدید عراقی ها از دیوار خانه تان بریزند داخل و کلت آماده کرده بودید برای دفاع از خودتان؟

مگر بچه های دزفول، آن روزهای اول جنگ  که عراق سرش را انداخته بود پایین و عین گاو می آمد در خاک ایران، اجازه دادند بعثی ها از پل کرخه این ور تر بیاید؟

تازه این حکایت روزهای اول جنگ است. بعد از آن که عراق پشت مرزهای خودش زمین گیر که بود، هیچ ، این بچه ها فاو را هم از چنگش در آورده بودند.

خواهرم! زنان و دختران ما کلت نداشتند، چون یقین داشتند که برادرانشان در جبهه مراقب ناموسشان هستند. زنان و دختران ما فقط با چادر و مقنعه و جوراب می خوابیدند که اگر دشمن زبون و بزدل، با موشک خانه را به سرشان آوار کرد؟ جناره شان بدون حجاب نباشد.

عجب مهمانی هستید که حرمت میزبان را نگه نداشتید. البته شما اولینش نیستید و آخرینش هم نخواهید بود که نمک دزفولی ها را می خورید و نمکدان می شکنید.

خواهرم! صحبت های شما برایمان جدید نیست. از این حرف و حدیث ها زیاد بسته اند بیخ ریشمان. ما هم خودمان مقصریم! چون زبانی در دزفول برای پاسخ گویی به این توهین ها و تحریف ها وجود ندارد و آقایانی که باید پاسخگوی این موارد باشند فقط کوهی هستند از ادعا و چسبیده به میز و مسند. کسانی که این مسائل ارزنی برایشان اهمیت ندارد. غیرت ندارند. معرفت ندارند. کسانی که باید روزی جوابگوی خون شهدایی باشند که ارزش دلاوری ها و قهرمانی هایشان به یغما رفته است.

خواهرم! ما از شما گله داریم و از رسانه ی ملی هم، که اجازه می دهد چنین تحریف هایی روی آنتن زنده سیما برود. نه خودمان از شما می گذریم و نه شهدایمان.  مدیون خون شهدای موشکی دزفولید. مدیون خون نوعروسان و تازه داماد هایی که حجله ی عروسی شان، حجله گاه شهادتشان شد. مدیون کودکان شیرخواره ای که زیر آوارهای شهر خفه شدند. مدیون کودکانی که ترکش به آرزوهای کودکی شان پایان داد. مدیون مادرانی که داغ فراق عزیزانشان را هنوز به دل دارند و حسرت عروس کردن دختران و دیدن شب دامادی شاخ شمشادشان را!

اگر بعد از جنگ ، منفعت و سودی برای دزفولی ها نداشته اید، حداقل افتخاراتشان را به یغما نبرید.

از دزفولی ها عذرخواهی کنید!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۱۳
علی موجودی

 

آمده اید که بمانید؟

به بهانه ی رجز آشنای تروریست های حادثه ی تهران

رجزخوانی تروریست های فریب خورده ی قصه ی دیروز تهران برایم جالب بود: «اتظنون انا سنرحل؟ اتخالون انا سننتهی؟ اننا باقون باذن الله عز و جل» یعنی «آیا گمان می‌کنید ما رفتنی هستیم؟ آیا می‌پندارید ما پایان‌یافتنی هستیم؟ هرگز. ما به اذن خداوند باقی می مانیم»

چقدر این شعار برای بچه بسیجی ها آشناست. شبیه همین رجز را سی و پنج سال پیش هم بر دیوارهای خرمشهر دیده بودیم. عراقی ها روی دیوارهای خرمشهر نوشته بودند : «جِئنا لِنَبقی» یعنی «آمده ایم که بمانیم» اما وقتی شیربچه های خمینی کبیر وارد خرمشهر شدند ، دیدند که شهر پر است از پوتین و بزدل ها، پا برهنه گریخته اند.

شیربچه های امام خامنه ای، تداوم همان شیربچه های امام خمینی(ره) هستند. با همان ایمان، همان غیرت و همان ولایت پذیری و همیشه محافظ امنیت و خاک و ناموس. چه در داخل خاک ایران و چه خارج از مرزها.

اما آنان که همنوا با دشمن،  تیکه و کنایه زدند به مدافعان حرم، به همین بچه های سپاه که جانشان همیشه کف دستشان است و به تمام شیربچه های امام خامنه ای، امروز در کدام سوراخ قایم شده اند؟ مگر نمی گفتند «جانم فدای ایران!» بسم الله! بفرمایند! پس چرا باز خبری ازشان نبود؟

چه زیبا امام علی(ع) فرمود :« هر کس که به وقت یاری رهبرش در خواب باشد زیر لگد دشمنش بیدار می شود» و این اتفاق همان لگد دشمن بود، اما کسانی که خودشان را به خواب زده باشند، با لگد هم بیدار نمی شوند.

مردم آسوده باشند چرا که شیربچه های امام خامنه ای چشمشان به سرچشمه ی نور لبهای امامشان است و راهی را می روند که مسیر انگشت مولایشان نشان می دهد و ما بقی حرف و حدیث ها برایشان حاشیه است. یقیناً به قول امام خامنه ای «فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» وعده ی حتمی پروردگار اتفاق خواهد افتاد و روسیاهی به ذغال.

یک روزهایی به قول شهید چمران شیپور جنگ مرد را از نامرد تشخیص می داد و امروز هم موقعیتی فراهم شده است که مردها از نامردها تفکیک شوند. آخر امام زمان(عج) مرد احتیاج دارد برای پا در رکابی اش. آن روز اصرار و التماس نامردها نتیجه نخواهد داد.

بار دیگر باید تأکید کنم. مملکتی که امام دارد، خرمشهرش در محاصره نمی ماند.

برای عاقبت بخیری باید با امام بود و غدیر تدریس همین درس است. پیامبر فریاد زد: « آنان که رفته اند، برگردند و آنان که عقب مانده اند، برسند»  برای عاقبت بخیری باید با امام حرکت کرد، نه یک قدم پس و نه یک قدم پیش!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۲۰
علی موجودی

 

بالانویس:

این روزها مجالی پیش آمده است که با زندگی و خاطرات طلبه و پاسدار شهید حسین ناجی محشور باشم. کتاب زندگی حسین، توسط بچه های گروه روایتگران شهدای دزفول، دارد آخرین مراحل تدوین را طی می کند و ان شاالله به زودی منتشر می شود.

این جملات حسین ناجی ، بدجوری با دلم بازی کرد. دلتان را بسپارید به گرمای کلام عاشقانه اش. چقدر این جملات حال آدم را خوب می کند.

 

بچه ها! عاشق هیچ وقت تظاهر به علاقه نمی­ کند

بخشی از کلام و نصیحت های طلبه و پاسدار شهید حسین ناجی

 

 اگر عبادت ما بدون روح باشد،‌ بدانید که یقیناً به مرور پوسیده شده و از بین خواهد رفت. اگر عبادت روح نداشته باشد تبدیل می­شود به عادت و عادت هم که ویران­ کننده و عامل مخرب حس و حال معنوی و طراوت روح انسان است

سعی کنید نماز  که می­ خوانید، عاشقانه بخوانید! روزه که می­ گیرید، عاشقانه امساک کنید! ارتباط برقرار کنید با محبوب و معشوقی که مدعی دوست داشتنش هستید.در عبادتان تفکر کنید. بیاندیشید که آیا این عبادت شما، فقط یک ریاضت است یا یک رابطه­ ی صمیمانه و دوستانه­ ی عاشق و معشوق؟!

 بچه­ ها! عاشق هیچ وقت در مقابل معشوقش تظاهر به علاقه نمی­ کند، هیچ وقت! اگر اظهار علاقه، تظاهر باشد، دیگر رابطه عاشقانه نیست و اصلاً عشقی وجود ندارد.

بچه­ ها! سعی کنید عاشق باشید! عاشق خدمت کردن!‌ منتظر نباشید که کسی به شما بگوید خدا قوت، کسی ازتان تشکر کند و یا کسی قدر کار و تلاش و مشقتی را که کشیده­ اید بداند. بلکه تازه منتظر باشید که در این راه تشر و نهیب هم بخورید.

منتظر باشید تازیانه ­ی زمانه به شما برخورد کند چرا که هیچ کدام از معصومین در آسایش و آرامش به سر نبرده اند.

بچه­ ها! ما خاک پای خادمین و دربانان معصومین هم نمی­شویم!؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۰۴
علی موجودی

خانه های آسمانی

واژه های این دلنوشته را فقط دزفولی ها خوب می فهمند

 

گاهی که چشمم را میان قاب خاطرات قدیمی ام می گردانم، وقتی به خود می آیم که گونه هایم را آرامش حرکت قطره اشکی نوازش داده است. قطره اشکی که باعث و بانی اش حسرت ارزش های فراموش شده ی دیروز است.

کوچه خیابان های خاک گرفته ای که در خاطراتم مانده است، پر است از زیبایی ها و سادگی ها و صفا و صمیمیت های به باد رفته و حرمت ها و همسایگی ها و دلنزدیکی هایی که به گمانم توی همان خاطرات ماندگار شد و دیگر بر نمی گردد.

یاد آن سر و صدا و شور و شوق بچه هایی که وسط خیابان «فیتال» و «رابط» و «چوگته» بازی می کردند و گاهی هم «گاری بازی» با گاری هایی که با تخته و بلبرینگ می ساختند

یاد تصویر مشترک شلوارهایی که سرزانوهایشان همیشه پاره بود و سرهای تراشیده ای که پر از جای شکستگی بود.

یاد دخترهایی که نمد پهن کرده بودند گوشه ی پیاده رو و خاله بازیشان به راه بود با چارتا استکان و نعلبکی و قوری پلاستیکی!

یاد تابستان هایی که پسرها یا «تَختَخون» داشتند و یا سینی «تُخمریه» به دست، توی کوچه خیابان ها فریاد می زدند «بُدو تَخمریه!» و گمان نکنم تخمریه ای توی سینی مانده بود که با انگشت لیسش نزده باشند.

یاد آن پیرمرد نابینای «حلواقُبیت»فروش که قابلمه حلوا را روی شانه اش با یک دست نگه داشته بود و با دست دیگر چوبدستی اش را، تا توی چاله چوله ها و جوی آب نیفتد و فریاد می زد: «حلوا قُبیتِ شِکَرَه!» و گُردانی از بچه های محل که پشت سرش فریاد می زدند«شِکَر ندارَه پَنچَرَه».

و آدم بزرگ ها هم برای خودشان دنیایی داشتند.

مردهایی که آفتاب نزده کرکره های مغازه هایشان را با ذکرخدا بالا می دادند و شروع می کردند به «رَشو کردن» درب مغازه و زن های «علاگه» به دستی که کله ی سحر می رفتند خرید، تا برای نهار دیگ آبگوشت بار بگذارند و اگر یکی از خانه های محل «تنیر گِلی» داشت، دیگ آبگوشت را برسانند به آتش تنور، چون مزه ی «دیگ تنیری» خداییش چیز دیگری بود.

عجب سادگی و صفایی موج می زد آن روزها.

چقدر خوشبحال اهل محل می شد اگر یکی از همسایه ها عروسی داشت، چرا که دو هفته ای جشن و سرور و دورهمی بود برای اهل محل و اقوام و فامیل. کاری نبود که روی زمین بماند. از سبزی پاک کردن و آشپزی تا شستشوی ظرف ها و جارو کردن فرش ها. همه با هم و دور هم.

و چقدر همه غمگین بودند اگر از کسی از اهل محل وفات می کرد. باز هم همه با هم و دور هم، نمی گذاشتند آب توی دل خانواده ی صاحب عزا تکان بخورد.

و این وسط برخی خانه های محل عجیب حرمت داشتند. حرمتی بیشتر از خانه ی پیرها و ریش سفیدهای محله و آن هم خانه ی علمای شهر بود. خانه هایی که انگار خشت هایش هم برای مردم محل حرمت داشت و چقدر در مراوده هایشان با آن خانه ها و اهالی شان دقت می کردند.

اما خانه هایی هم بود که حرمتش از همه ی این ها بیشتر و بیشتر بود. خانه هایی که حرمتش ربطی به بزرگ و کوچکی اش و یا به ریش سفیدی و مُلا و عالم بودن صاحبخانه نداشت.

حرمتش مال عکس و پرده هایی بود که آویزان بود به دیوار خشتی یا کاهگلی خانه و نشان می داد که آن خانه شهید داده است. گاهی یک شهید ، گاهی دوتا و بیشتر.

آخر آن روزها زیر موشک بودن دزفول از یک طرف و حضور یک تیپ نیروی جوان دزفولی در جبهه ها از طرف دیگر، باعث شده بود که تعداد این خانه ها در محله های شهر بیشتر و بیشتر شود. خانه هایی که از دید آسمان چونان ستاره در زمین می درخشیدند.

از هر محله ای که رد می شدی، نشانه ی خانه ی شهدا همین پرده هایی بود که درب خانه ها نصب بود و گاه عکس هایی که به رهگذران لبخند می زدند.

مردم چقدر حرمت قائل بودند برای خانه ی شهدا!

از بچه هایی بگیر که میدان بازیشان را کمی دورتر می بردند تا نکند سر و صدایشان پدر یا مادر شهید را بیازارد تا دخترانی که وقتی از محله ی شهدا عبور می کردند ، چارقد و مقنعه شان را جمع و جورتر می کردند به حرمت شهید و خانواده اش.

از زنان و مردانی که مدام سر می زدند بهشان تا اگر کاری دارند برایشان انجام دهند و به حرمت اینکه عصای دستشان برای آسایش اهل محل سینه ی شهیدآباد خوابیده است،  عصای دستشان می شدند.

اگر در محل عروسی بود به حرمت این خانه ها ، مردم حرمت نگه می داشتند و عروس و داماد هم. نمی گذاشتند سر و صدا و شور و شادیشان به گوش همسایه برسد و اشک مادری در حسرت دامادی شاخ شمشاد شهیدش جاری شود.

عجب نشانه ای بودند این عکس ها و پرده ها، برای رهگذرانی که با انگشت خانه را نشان بدهند و با حسرت نام جوانی را بیاورند که جوانی اش را برای ناموس و خاک کشورش داد و مرور کنند خاطرات شهید آن خانه را و همین مرور خاطرات نگذارد که آن شهدا و راهی که برایش خون دادند فراموش شود.

عجب نشانه ای بودند این عکس ها و پرده ها که رهگذرها همیشه یادشان باشد از گذرگاه کدام شهید عبور می کنند و یادشان نرود که داغی تا ابد به دل اهل این خانه مانده است تا دل آنان هیچ وقت داغ نبیند.

اصلاً مردم  وقتی می خواستند نشانی بدهند ، می گفتند روبروی خانه ی فلان شهید، کنار خانه ی فلان شهید، چون خانه ی شهید را با همان نشانه ها که گفتم راحت می شد پیدا کرد و شاخص محله بود.

 

دیوار منزل شهیدان غلامحسین، غلامرضا و عبدالمحمد سپهری


و چرخ زمانه چرخید و چرخید و چه زود آن همه حرمت، کمتر و کمتر شد و رنگ باخت و چقدر زود آن خانه ها و اهالی اش از عزت افتادند برای مردم و مسئولین و دیگر کمتر کسی سراغی ازشان می گیرد.

از آن پرده هایی که در سالگرد شهیدشان، بنیاد می آورد و می زد روی دیوار خانه، دیگر خبری نشد که نشد و ظاهراً خرج اضافه ای بود برای بنیاد و عکس روی دیوار خانه را هم آفتاب و باد و باران کمرنگ و کمرنگ تر و پوسیده تر کرد و از بین برد.  

و چه زود آن نشانه ها از بین رفت و به دنبالش ارزش ها و حرمت ها هم.

نه در عروسی ها و جشن ها، حرمت خانه شان را نگه می دارند و نه کسی سراغ از تنهایی و خانه نشینی صاحبخانه ها می گیرد و بچه های محل هم که همه با تبلت هایشان سرگرمند و از کتابهایشان هم که شهید و شهادت را حذف کرده اند و بابا و مادر هم برایشان کمتر از آن روزها می گویند.

خیلی ها چسبیدند به میز و مقام و منصب و دیگر یادشان رفت که این همه را که دارند ، از برکت خون شهدا و خانواده هایشان دارند.

خیلی ها یادشان رفت، نشانه ی آن خانه هایی را که روزی چونان کعبه حرمت داشت برای مردم، دوباره برگردانند و پررنگ کنند و شد آنچه امروز گرفتارش شده ایم.

در کوچه ها و خیابان ها هیچ نشانه ای از آن خانه ها نمی شود پیدا کرد و مثل حرمت شهدا و یادشان که در رنگارنگ زندگی مادی گم شدند، خانه هایشان هم لابلای آپارتمان های نوساز و خانه های مجلل ، گم شد و دیگر کسی نمی داند دارد از گذرگاه کدام شهید عبور می کند.

 

همه ی اینها را گفتم تا برسم به اصل داستان.

برادر بزرگوارم مهندس توحیدی ، معاونت فرهنگی شهرداری دزفول در طرحی خلاقانه و ابتکاری شروع کرده است تا آن خانه های آسمانی شهر را دوباره نشان دار کند.

قرار است عکس شهدای شهر را درب خانه هایشان نصب کند تا این خانه ها دوباره برای مردم دزفول نشان دار شوند که من همینجا به نوبه ی خود از ایشان و مجموعه ای که برای این کار زیبا که عین زنده نگهداشتن یاد شهداست هزینه کرده است،تشکر و قدردانی می کنم.

در دوره ای که بسیاری از مردم و مسئولین بی خیال حفظ این ارزش ها هستند و گاه حتی در حذف این آثار قدم بر می دارند که نمونه اش در دزفول زیاد است، معاونت فرهنگی شهرداری دزفول این کار ارزشمند را کلید زده است.

در آغاز این پروژه منزل «شهدای سپهری» که سه فرزند خویش را تقدیم انقلاب و اسلام کرده اند، نشان دار گردید. به گفته ی مهندس توحیدی این پروژه تا نشان دار کردن تمامی منازل شهدای دزفول که خانواده شهید در آن منزل سکونت دارند، ادامه پیدا خواهد کرد.

خداوند تمامی کسانی را که در زنده نگه داشتن یاد شهدا در این وانفسای فراموشی ارزش ها می کوشند، اجر عظیم عنایت فرماید.

و اما آخرین حرف و شاید مهم ترین حرف اینکه این منازل مقدس که پرورشگاه و مأمن و مأوای شهدای والامقام است، یکی یکی قرار  نشان دار شود، اما آیا مردم، حرمت این خانه ها و صاحبخانه های دلشکسته شان را نگه می دارند؟

 

 

پانویس:

 حذف تمثال شهدا در میدان امام(ره) ، تخریب یادمان شهدای گمنام رودبند، عدم رسیدگی به یادمان شهدای جاویدالاثرشهیدآباد، طولانی شدن 17 ساله ساختن موزده دفاع مقدس دزفول ، بی محلی به قطعه دست و پا در شهید آباد، دفن میت در یادمان شهدای گمنام شهیدآباد و بسیاری موارد دیگر نمونه هایی از عدم توجه و حذف آثار و ارزش های دفاع مقدس در دزفول است. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۴۶
علی موجودی

دیروز 4 خرداد بود! پس یادمان جدید کجاست ؟

به بهانه ی عدم تحقق وعده ی آقایان در افتتاح یادمان جدید شهدای گمنام در 4 خرداد

 

دیروز همه جا سخن از افتتاح بود. افتتاح هایی که برخی هایش از جنس همان افتتاح های مکرر و چند باره ی یک پروژه ی ناتمام بود که هر بار به بهانه ای افتتاح می شوند و این روزها چنین افتتاح هایی مرسوم است. بگذریم. گفتنش، دردی درمان نمی کند و آقایان کار خودشان را می کنند.

حرف من چیز دیگری است. آقایان 12 بهمن ماه 95 در اوج بی تدبیری و تعجیل ، یادمان هشت شهید گمنام را به بدترین شکل ممکن و در نهایت بی حرمتی به شهدا تخریب کردند و هیچ جواب منطقی  هم برای آن شیوه ی تخریب  ارائه ندادند.

حرف من این هم نیست. حرف من این است که وعده دادند که یادمان شهدا در 4 خرداد 96  افتتاح می شود.  دیروز هم 4 خرداد بود. بسم الله! بفرمایید. پس یادمان جدید کجاست؟! یا هست و ما باید برای دیدنش عینک بزنیم؟! عملیات پی ریزی  یادمان جدید هم که به دلیل مشکلات و موانع موجود و قابل پیش بینی، هنوز انجام نشده است.

از قدیم گفته اند: «هر کسی منار را می دزدد، اول فکر چاهش را می کند».  وقتی بدون مطالعه، برنامه ریزی، تدبیر، عجولانه و بدون پیش بینی مشکلات و موانع موجود، یادمان قبلی تخریب می شود، باید هم طرح بازسازی اینچنین دچار مشکل شود.

 دیروز 4 خرداد بود و من از ساعت 9 تا ساعت 11 در جوار شهدای گمنام بودم. در چند متری یادمان شهدا، مراسم افتتاح!!! فاز اول !!! موزه دفاع مقدس در حال برگزاری بود. مدعوینی چون استاندار، نماینده مردم دزفول در مجلس شورای اسلامی و بسیاری از مسئولین و شخصیت های دیگر، جهت بازدید، در محوطه ی موزه چرخی زدند و نکته قابل توجه این بود که مسیر به گونه ای برایشان طراحی شده بود که از کنار مزار شهدای گمنام رد نشود و وضعیت آنجا را نبینند.

آقایان! این وضعیت را از چشم استاندار و مسئولین پنهان کردید. آیا از چشم خدا، شهدا و مادران چشم به راه این عزیزان هم پنهان می ماند؟ آقایان! حداقل دیروز استاندار را می آوردید تا وضعیت یادمان را ببیند، شاید دلش بسوزد و تدبیری بیاندیشد و یا هزینه ای را تقبل کند. ایشان که سال گذشته برای بازسازی قبرستان ارامنه و لهستانی ها در اهواز هزینه کردند و گفتند تا پایان سال 95 این قبرستان را آماده ی بازدید گردشگران می کند. یعنی کسی که برای قبرستان لهستانی ها هزینه می کند، برای مزار شهدای گمنام کشور خودش بی خیال است؟ چرا آقایان نگذاشتند استاندار وضعیت پروژه یادمان را ببیند، نمی دانم؟!!!

4 خرداد هم آمد و رفت و باز هم وعده ی آقایان برای یادمان جدید سرخرمن از آب درآمد.  تابستان سال 90 هم همین آقایان فرمودند در آینده ی نزدیک یادمان را ساماندهی می کنند که این آینده ی نزدیک شش سال طول کشید تا فقط یادمان تخریب شد.

وضعیت پروژه یادمان شهدای گمنام دزفول- 4 خرداد 96

حرف دیگری  ندارم. فقط خواستم به آقایان بگویم، کسی که از شما نقد می کند، دشمن شما نیست. دوست دارد کارها بهتر و سریع تر و معقولانه تر جلو برود. بجای وعده دادن یک بار هم بنشینید و حرف منتقدینتان را گوش کنید، شاید! شاید خدای نکرده، زبانم لال، کسی  بهتر از شما فکر کرده باشد و شاید طرحی بهتر از طرح شما داشته باشد. به جای وعده هایی که مکرر سرخرمن از آب در می آید، یکبار هم پای درد دل ها و انتقادات و پیشنهادات منتقدین بنشینید و بجای تخریبشان ، کمی تحویلشان بگیرید.

 چهار ماه از تخریب یادمان گذشته است. ما هنوز روزها را می شماریم و تا رسیدن به تصویر وعده داده ی شما ، دست از مطالبه گری برای ساخت یادمانی در شأن شهدا، برنخواهیم داشت.

تصویری که قرار بود 4 خرداد 96 ببینیم

راستی خوب است برخی مسئولین این دو حدیث را چندبار با خودشان مرور کنند ، شاید به نتیجه ای رسیدند. پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: « اگر کسی مسئول عده ای از مسلمانان گردد در حالی که می‏داند در بین مسلمین‏ فردی شایسته تر از او وجود دارد، پس خائن به خدا، رسولش و مسلمانان خواهد بود.» و امام رضا(ع) می فرماید : « زیانی که دو گرگ گرسنه به گله گوسفندی بی چوپان می زنند از زیان ریاست طلبی در دین مسلمانان بیش تر نیست»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۲
علی موجودی

مملکتی که امام دارد، خرمشهرش در محاصره نمی ماند

 

آنان که کارشان ظلم و دروغ و تهاجم است، هرگاه به حیله، خرمشهرها را می گیرند، گمانشان این است که «آمده اند که بمانند»

عراقی ها هم روی دیوارهای خرمشهر نوشتند : «جِئنا لِنَبقی» یعنی : «آمده ایم که بمانیم» اما هنگام فرار، وقت پاک کردن دیوار نوشته هایشان را که هیچ، وقت پوشیدن کفش هایشان را  هم پیدا نکردند و پابرهنه گریختند.

مملکتی که امام دارد، خرمشهرش اگر سقوط کند، در محاصره نمی ماند. اگر خرمشهرش سقوط کند، ایمان سقوط نمی کند و  به برکت همان امام ، همان نَفَس و همان ایمان، روزی در عالم فریاد می زنند « خرمشهر آزاد شد.»

این قانون عالم است که تاریخ تکرار می شود. این روزها در عالم ، خیلی ها گمان کرده اند آمده اند که بمانند. اما نمی دانند مملکتی که امام دارد ، خرمشهرش اگر سقوط کند،  در محاصره نمی ماند و روزی چشم تمام بدخواهان عالم خواهد دید و گوششان خواهد شنید فریاد شادی پیچیده در عالم را که «خرمشهر آزاد شد»

این روزها خرمشهرهای زیادی در محاصره ست که به برکت امام شیعیان، در آینده ی نزدیک، فریاد آزادیشان عالم را شگفت زده خواهد کرد و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۵۶
علی موجودی