بالانویس:
هنوز چند روزی از بی حرمتی برخی کاندیداهای شورای شهر، به تصاویر شهدا نگذشته است که دیشب در جشن پیروزی انتخابات، عده ای تصاویر شهدا را به آتش کشیدند!
فقط می توانم بگویم: «بی غیرت! »
به بهانه ی آتش زدن تصاویر شهدا در دزفول
انگار این تصاویر قرار است، از هر سرمستی شما سهمی داشته باشند! و آن هم عجب سهمی! سهمی از یک تقسیم بندی عادلانه!
اینکه عده ای بروند در معرکه ی کارزار، چشم در چشم دشمن بجنگند و خون بدهند تا عده ای دیگر در آسایش و آرامش آنقدر بخورند ، تا بالابیاورند و فرزندانشان در بهترین دانشگاه های دنیا به تکلیفشان عمل کنند.
اینکه عده ای بروند و با صدها زخم در چنگال دشمن اسیر شوند تا عده ای به پاس آقازادگیشان مدیر شوند.
وسهم عده ای باغ و زمین و ویلا باشد ، در حالی که سهم برخی ها دو متر زمین باشد در شهیدآباد شهر برای جگر گوشه هایشان!
این تقسیم بندی عادلانه را همیشه بوده است و خواهد بود!
مثل همین امروز که سهم عده ای که فراسوی مرزها می جنگند تا ناموس عده ای دیگر را مثل زنان ایزدی به ده دلار حراج نکنند، جز تهمت ها و کنایه های دسته ی مقابل نیست.
آنان که اگر می خواستند تابع اسلام رحمانی امثال شما باشند و توی خانه بنشینند و دست دوستی به این و آن دراز کنند، امروز معلوم نبود همین داعشی ها چه بر سر ناموستان آورده بودند.
حق دارید که حرمت شهدا حالیتان نشود!حق دارید.
آخر از همان روز که چشم گشوده اید، به برکت جوانان انقلابی این مرز و بوم که از مرزها حراست می کنند، در امنیت کامل هستید. به مصیبتی گرفتار نشده اید که قدر عافیت بدانید. امنیتی که به برکت مرزبانانی است که هر از چند گاهی تابوت سه رنگشان را می دهند دست مادرانشان و مادر، باید ظرف حنای دامادی پسر را بجای دور سرش، دور تابوتش بگرداند.
آن سربازانی که گردن کلفتی پارتی شان طوری نبود که بدون خدمت رفتن، کارت پایان خدمتشان را مثل شما بیاوردند درب خانه شان و یا اینکه زیر کولرگازی در اداره ی بابایشان خدمت کنند و همزمان در ده شرکت عضو هیات مدیره باشند.
حق دارید.
مگر تکه پاره های عزیزتان را از گوشه و کنار خانه ی ویران شده جمع کرده اید و داده اید دست عبدالحسین مرده شور تا قنداق پیچ کند برایتان و بدهیدش دست خاک؟
مگر بعد از موشک باران، سر کودکتان را از توی جوی آب پیدا کرده اید و روی ترک بند دوچرخه رسانده اید غسالخانه تا پیکر فرزندتان بدون سر دفن نشود؟
مگربرادرتان در کنارتان تکه پاره شده است و مجبور شده اید پیکرش را بگذارید میان میدان و دست خالی پیش مادر برگردید؟
مگر تکه گوشتی توی سردخانه نشانتان داده اند و گفته اند از قامت رعنای تک پسرتان فقط همین را پیدا کرده ایم؟
مگر سالها چشمتان به در مانده است تا شاید تکه استخوانی از شاخ شمشادتان برایتان بیاورند.
مگر داغ یتیمی کشیده اید که داغ بی باباییتان یک طرف باشد و تیکه و کنایه های سهمیه ها و زمین و خانه و ماشین های نداشته یک طرف دیگر.
مگر داغ جوان رشیدی که آرزوی دامادیش را داشتید کمرتان را خم کرده است.
شما چه می فهمید از درد، از داغ، از انتظار ، از صبوری ، از اشک، از بغض! از اینکه سالهای سال سنگ صبورتان عکسی باشد و سنگ مزاری و خاطره ای و یادی و دیگر هیچ!
از همان روزی که چشم باز کرده اید سرمستی بوده است و خوش گذرانی و عشق و حال!
شما را چه به حرمت و احترام شهدای شهرتان! غیرت را خورده اید و معرفت را قی کرده اید و سرخوش از پول های باد آورده ی بابایتان با پلاک اروندهای شاسی بلند مستانه دور دور می کنید. شما که جز همین مستی کردن ها و عربده کشیدن ها چیزی حالیان نمی شود.
بیچاره ها! اگر همین حالایش بچه های مکتبی و انقلابی امام خامنه ای نبودندکه در مرزهای آبی و خاکی و هوایی و در فراسوی مرزها، مدافع حریم آرامشتان باشند، باید یا بردگی بعثی ها را می کردید یا سرتان را عین گوسفند زیر تیغ داعشی ها می بریدند و تکلیف ناموستان هم که مشخص بود. البته اگر ناموس حالیتان بشود که نمی شود!
این تصاویر تا کی باید ، از سرخوشی ها وعربده های مستانه ی شما ، سهمشان سوختن باشد؟
خودشان که سوختند تا شما امروز خم به ابروهایتان نیاید، آیا تصاویرشان هم باید در آتش وحشیگری های شما بسوزد؟
آنان که آگاهانه رفتند، با علم و آگاهی به بی غیرتی شما، با علم به بی معرفتی شما! با علم به قدر نشناسی شما! با علم به اینکه می دانستند راهشان را که نمی روید هیچ، روزی اینچنین بی حرمتی شان هم می کنید! اما رفتند! چون خاک سرشان می شد! ناموس سرشان می شد! رفتند بدون اینکه سهمی بخواهند از این انقلاب با علم به اینکه خوب می دانستند سهمشان از سفره ی انقلاب سرب است و سهم عده ای دیگر سکه .
و چه زیبا نوشت شهید مجید طیب طاهر برای امثال شما که :
«درباره ی مظلومیت شهدا می گویم. آنها رفتند از یک سو خوشحال که به کمال رسیدند و از سوی دیگر نگران که آیا کسی پا روی خونشان نمی گذارد؟ پس بدانید ای مردم که شهدا با بعضی از شما خون دل خوردند و همچون شمع سوختند و صحبتی نکردند . اما بدانید در روز یوم الحساب از شما سوال می کنند که در مقابل خون گرانمایه ی شهدا چه کردید»
مجید و امثال مجید خوب می دانستند، روزی عده ای بی غیرت مثل شما پیدا می شود که حرمت تصویرشان را هم نگه نمی دارند و به عکسشان هم رحم نمی کنند. اما با این وجود رفتند، چون غیرت حالیشان می شد.
تف به غیرتی که عکس شهدای شهرش را آتش می زند. در کشورهایی که بویی از اسلام هم نبرده اند، کشته شدگان جنگ برای مردمشان حرمت دارد و نه شنیده ام و نه دیده ام که در دنیا کسی چنین بی حرمتی هایی کرده باشد.
البته این را هم بگویم، در شهری که برخی مدعیان قانون مداری اش آنقدر بی غیرتند که عکس های تبلیغاتی شان را روی تصاویر مقدس شهدا می چسبانند، تعجبی نیست که سرمستان پیروزی یک کاندیدا! بدمستانه، عکس شهدای شهر را به آتش بکشند.
آقایان مسئول! اگر هنوز از غیرت و معرفت چیزی باقی مانده است، این افراد را پیدا کنید تا تاوان بی حرمتی به شهدا و دلشکستی مادران و خانواده های شهدا را بدهند که هیچ تاوانی این درد و آتش شعله ور در دلهای ما را آرام نخواهد کرد.
اگر غیرتی مانده است، این بی غیرت ها را به سزای اعمالشان برسانید!