الف دزفول

الف دزفول
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

این خواب ها تلنگر است

روایت خوابی دیگر در خصوص عدم رسیدگی به شهدای گمنام دزفول

 

بالاخره بعد از دو ماه این در و آن در زدن و مطالبه از مسئولین در خصوص تخریب یادمان شهدای گمنام دزفول، که پاسخی جز سکوت برایمان در بر نداشت و هیچ یک از مسئولین تحویلمان نگرفتند و تره هم برایمان خرد نکردند، تلاشمان به ثمر نشست و آقای گلستان باغ از اعضای محترم شورای شهر، پای درد دلمان نشست و حرف هایمان را مو به مو گوش داد و گفت:« حق دارید! من پیگیر ماجرا می شوم! » و خداییش هم پیگیر شد و با تماس های مکرر و پیگیری های ایشان بالاخره پس از 66 روز بی خیالی آقایان، پیمانکار مربوطه، عملیات زیرسازی و پی کنی  یادمان را آغاز کرد و همین شروع پروژه ی ساخت یادمان، جای بسی شکر از درگاه ایزد منان و تشکر از آقای گلستان باغ دارد.

امیدواریم که این آغاز، پایانی داشته باشد و هر چه زودتر به سرانجام برسد. سردار علی پور مدیرکل مرکز حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس خوزستان در گفتگو با خبرنگار جهاد رسانه ای شهید رهبر به تاریخ 16 فروردین ماه اظهار داشته اند : « در سفر اخیر سردار کارگر به استان خوزستان و بازدید وی از مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول، مقرر شد که این مرکز و یادمان شهدای گمنام این شهر در چهارم خردادماه سال جاری که مصادف با روز مقاومت مردم دزفول است به بهره برداری و افتتاح رسمی برسد»

ما از 12 بهمن روز شمارمان را به کار انداخته ایم، تا ببینیم این یادمان کی به سرانجام خواهد رسید و قول مسئولین برای تکمیل یادمان در 4 خرداد96 عملی خواهد شد یا خیر؟!

 

عملیات پی کنی جهت ساخت یادمان جدید شهدای گمنام دزفول

و اما بعد

چهارشنبه صبح، یکی از آزادگان جانباز همشهری مان با من تماس گرفت و با اظهار تأسف در خصوص مسئله‌ی یادمان شهدای گمنام، مرا در جریان خوابی قرارداد که برادرش دیده بود. خوابی که هم کام ایشان را تلخ کرده بود و هم شنیدنش دل مرا به درد آورد. ایشان قصه را این‌چنین روایت کرد:

«برادرم خواب‌دیده است که تشییع‌جنازه‌ی باشکوهی در دزفول برگزار است و تعدادی شهید روی شانه‌های مردم شهر، تشییع می‌شوند. ناگهان یکی از شهدا از درون تابوت برمی‌خیزد و فریاد می‌زند: شمارا به خدا مرا در دزفول به خاک نسپارید! مرا ببرید خرمشهر!   »

ایشان می‌گفت :« من بلافاصله معنا و مفهوم و دلیل این خواب را فهمیدم و دانستم که باید ارتباطی داشته باشد با این بی‌محلی و بی‌حرمتی نسبت به شهدای گمنام که در این چند مدت رخ‌داده است!»

 

و این خواب نیز، مثل خواب قبلی که در پست « این شهید از جایش ناراحت است» ذکر شد، مؤید نارضایتی شهداست. این ها فقط خواب است! و خواب هم که اسمش روی خودش است، فقط خواب! اما همین خواب ها می تواند برایمان پیغام های مکرر داشته باشد و باید تلنگری باشد ، هم برای مردم و هم برای مسئولین!  

چقدر خوب است که مردم و مسئولین یک بار دیگر وصیت نامه ­ی «شهید مجید طیب طاهر» را مرور کنند که فرمود: « درباره ی مظلومیت شهدا می گویم. آنها رفتند از یک سو خوشحال که به کمال رسیدند و از سوی دیگر نگران که آیا کسی پا روی خونشان نمی گذارد؟ پس بدانید ای مردم که شهدا با بعضی از شما خون دل خوردند و همچون شمع سوختند و صحبتی نکردند . اما بدانید در روز یوم الحساب از شما سوال می کنند که در مقابل خون گرانمایه ی شهدا چه کردید ؟»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۶ ، ۰۶:۵۲
علی موجودی

شهیدی که فقط کلاه نیم سوخته اش برگشت

معرفی «شهید جاویدالاثر عبدالحسین نوروزی نژاد» به بهانه ی عروج مادر چشم انتظارش

 

تصویر اول :

عبدالحسین در وصیت نامه اش می نویسد :« خانواده ی عزیزم! اگر در جبهه شهید شدم، جسم مرا بدون غسل و کفن و با همان لباس هایم به خاک بسپارید » و با بقیه ی رفقایش در «ستاد ذخیره سپاه» دزفول، راهی می شود برای عملیات بیت المقدس.

 

تصویر دوم:

هوا گرم است و قبل از عملیات، تعدادی از بچه های ذخیره سپاه، می روند و کلاه های پارچه ای  تهیه می کنند و مشخصاتشان را زیر لبه های کلاه می نویسند. یکی شان با خنده می گوید :«اگر طوری شهید شدیم که چیزی از بدنمان باقی نماند، از روی مشخصات زیر کلاه ، شناساییمان می کنند» و بقیه هم می زنند زیر خنده!

 

تصویر سوم:

مرحله دوم عملیات بیت المقدس است. نیروهای گردان بلال موفق شده اند با پشت سر گذاشتن دژ مرزی، وارد خاک عراق شوند؛ درگیری روی دژ مرزی عراق ادامه دارد؛ دشمن تلاش می کند  با پاتک سنگین خود بچه ها را  عقب براند. تانک های تی ٧٢  عراق، از گوشه ی جاده، به دلیل عمل نکردن یگان مجاور، بچه ها را دور می زنند و به وسیله انواع سلاح ها و تیربارهای سنگین و گلوله های مستقیم تانک، نیروها را هدف قرار می دهند.

این وسط بچه ها سنگر و جان پناهی ندارند و آنقدر گلوله های تانک در گوشه و کنار شان منفجر می شود که  منطقه از شدت دود و خاک و غبار تیره و تار می شود. کار به جایی می رسد که دشمن برای هر نفر یک گلوله ی تانک شلیک می کند؛  بعضی از بچه ها به وسیله اصابت گلوله مستقیم تانک به شهادت می رسند و چیزی از پیکرشان یا باقی نمی ماند و یا باقی مانده ی پیکر قابل شناسایی نیست.

در آن شرایط بچه ها مجبور می شوند که یک خاکریز برگردند عقب. غروب می شود، اما خبری از «عبدالحسین» نیست. شب بچه­ها دوباره برای بازپس گیری مواضع قبلی و شناسایی و انتقال پیکر شهدا می روند ، اما تنها نشانه ای که از عبدالحسین  پیدا می شود، فقط یک کلاه نیم سوخته است.  

 

کلاه نیم سوخته ی شهید عبدالحسین نوروزی

تصویر چهارم:

کلاه می ماند پیش مصطفی، تا نشانه ای دیگر از پیکر عبدالحسین پیدا شود. اما نشان فقط بی نشانی است. برای تسکین دل مادرِ عبدالحسین، هیچ نشانه ای پیدا نمی شود و مادر مجبور می شود، در مزار یادبود، یک دست از لباس های شاخ شمشاد هجده ساله اش را دفن کند، اما مصطفی قصه ی کلاه را رو نمی کند.

هر چه به دلش التماس می کند که تنها نشانه ی باقیمانده را بدهد دست مادرِ عبدالحسین و کنار لباس ها دفن کنند، دلش راضی نمی شود که نمی شود.

 

  کلاه نیم سوخته ی شهید عبدالحسین نوروزی

تصویر پنجم :

سی و دو سال این کلاه نیم سوخته، همدم مصطفی می شود و در دلتنگی های وانفسای روزگار سراغش می رود و بوی عبدالحسین را از آن استشمام می کند و تصویر چشم های زیبای عبدالحسین را در شعاع نورانیت این تکه پارچه ی سوخته تصور می کند و با او همکلام می شود و مدام به دلش وعده ی بازگشت استخوان و پلاک رفیق  را می دهد ، اما  پیکر « شهید عبدالحسین نوروزی نژاد» همچنان میل جاویدالاثر بودن دارد.

 

تصویر ششم:

در 18 اردیبهشت 93 ، سی و دو سال بعد از شهادت عبدالحسین، مصطفی با دلش کنار می آید و با قراری که با برادر شهید نوروزی روی مزار عبدالحسین می گذارد، تنها یادگار باقیمانده ی رفیق شهیدش، یعنی همان کلاه نیم سوخته را به همراه یک نامه تحویل می دهد و با هم قرار می گذارند که مادرِ چشم انتظار، بویی از این ماجرا نبرد. شاید دلش طاقت دیدن این تنها یادگاری را نداشته باشد.

 

وقتی برادر ، آخرین یادگار برادرش را بعد از 32 سال می بیند

آخرین تصویر :

در آستانه ی فرارسیدن سی و پنجمین سالگرد شهادت عبدالحسین، دیگر دل مادر طاقت از کف می دهد و همان چشم های زیبای عبدالحسین، آنقدر روبروی مادر جلوه می کنند ، که مادر بالاخره هروله کنان می رود تا عبدالحسینش را در آغوش بگیرد.

در همان خانه ای که روزی لباس های عبدالحسین را به امانت گذاشتند ، پیکر خسته ی مادر آرام می گیرد. چقدر زیباست دیدار مادر و پسر ، بعد از سی و پنج سال. انگار صدای مادر است که در اولین دیدار پسر دارد زمزمه می کند که :

 عزیزُم  مَر نگفتی بِرووُم زیتَره بِمیایُم

کور بیِسنَه دو تیام،  بس که ره تَ دارُم !

 

روح مادر و پسر شاد و قرین رحمت الهی باد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۳۵
علی موجودی

این شهید از جایش ناراحت است

روایت خوابی که در خصوص یادمان شهدای گمنام دزفول دیده شد

 

امروز 12 فروردین است و دقیقاً شصت روز می گذرد از آن روزی که دست بی­تدبیری آقایانِ مدعیِ دغدغه مندی راه شهدا، در نهایت بی حرمتی، یادمان هشت شهید گمنام شهرستان دزفول را تخریب کرد و تا امروز هنوز هیچ گونه اقدامی جهت بازسازی آن صورت نگرفته است  و تمامی وعده های داده شده، هنوز سر خرمن هستند و هیچ کس را هم کَک نمی گزد.

چند روز پیش، در درخواست عاجزانه ای که از یکی از مسئولین شهری داشتم، از ایشان با التماس خواستم، حالا که این آقایان کار خودشان را کردند و یادمان را به بهانه ی اینکه دکوراسیونش با دکوراسیون باغ موزه هماهنگ نیست، در بدترین زمان ممکن و به بدترین شکل ممکن تخریب کردند، حداقل تا پایان غیبت کبرای پیمانکار، با یک سیمانکاری ساده، جلو نشت آب باران به لحد این شهدای والامقام را در بارندگی های در پیش رو بگیرند.

ایشان پیگیری های لازم را انجام داده و فرمودند، مقرر شده، پیمانکار از 14 فروردین کار بازسازی را آغاز کند و تا شروع بازسازی مزارهای مطهر، توسط پلاستیک و بنر پوشانده شود تا از نفوذ آب به پیکرهای مطهر جلوگیری شود.

امروز صبح، بعد از بارندگی شدید دیشب، رفتم تا وضعیت شهدا را ببینم. بله. طبق پیش بینی، آب گرفتگی های مختلفی در اطراف مزارها دیده می شدو محل مزارهای مطهر پوشیده شده بود با بنر، اما تصاویرش را گذاشتم تا ببینید و بدانید در شهری که روزی به مهمان نوازی رزمندگان و شهدا مشهور بوده است، حرمت شهدایی که 15 سال است مهمانمان هستند، چگونه نگهداری شده است؟ حتماً با این تدبیر مهندسی!!! دیگر آب به درون مزارها نشت نکرده است.

 

یعنی مثلاً عایق کاری مزارها برای جلوگیری از نشت آب باران

 

آبگرفتگی اطراف مزارها

 

راستی امروز رضا را دیدم. حرف شهدای گمنام شد. گفت: مطلب «نبار ای باران! نبار!» را که در وبلاگت خواندم، یکدفعه خواب چند مدت پیشم را به یادم آوردم! همان خواب که برایت تعریف کردم!  

یک لحظه بدنم یخ کرد. آن خواب را رضا تابستان گذشته دیده بود و  برایم تعریف کرده بود. خودم هم فراموش کرده بودم آن خواب رضا را. چشمانم مات شد به چشمان رضا. گفت همین الان بیا برویم شهدای گمنام. گفتم:«من صبح آنجا بوده ام، اما بیا دوباره برویم! »

در راه گفتم:« رضا! با خودم عهد کرده بودم، آن خواب را جایی نقل نکنم، اما حالا با تناسب خواب تو با اتفاق اخیر و تداوم بی حرمتی­ها، در الف دزفول منتشر می کنم.»

رضا از دوستان قدیمی من است. چند ماه پیش ( تابستان گذشته و قبل از تخریب یادمان ) با من تماس گرفت و گفت :«خواب دیده ام در محل یادمان شهدای گمنام، فضای اطراف خیلی به هم ریخته و کثیف است. از راه پله رفتم بالا و دست زدم به دیوار. ناگهان دیوار شکافته شد و آب با شدت به بیرون ­ریخت. مثل یک لوله ی بزرگ که یکدفعه باز شده باشد. در اوج ترس و تعجبم پیکری به همراه آب به بیرون پرتاب شد و افتاد بین گل و لای. به سرعت خودم را بالای سرش رساندم. چشمانش بسته بود. انگار که آرام خوابیده باشد. یک دستم را گذاشتم زیر سرش و یک دستم را هم زیر زانوهایش و بلندش کردم. گفتم: خدایا این دیگر کیست؟

زنی با چادر سیاه آنجا ایستاده بود. روبند مشکی هم داشت. به سمت من آمد و گفت: این شهید فلانی است. اینجا خرابه است، اینجا کثیف است، از جایش ناراحت است! او را ببرید، دوباره غسل دهید و به سنت مسلمین دوباره به خاک بسپارید. همانطور که پیکر شهید روی دستم بود، قدم برداشتم و شهید را گذاشتم در تابوتی که همان حوالی بود و از خواب بیدار شدم!»

رضا می گفت : «آن زن، نام شهید را هم به من گفت. هم اسمش را و هم فامیلش را. اما بعد از بیدار شدن از خواب فراموش کردم! اما قیافه­ی آن شهید هنوز که هنوز است در ذهنم مانده و اگر عکسش را ببینم می­شناسم. آن زن مدام با ناراحتی می گفت: اینجا خرابه است. اینجا کثیف است. او از جایش ناراحت است . او را ببرید ودوباره غسل بدهید و به سنت مسلمین دفن کنید! »

در آن مقطع خیلی سعی کردیم با استفاده از بخش­هایی از نام شهید که در خاطر رضا مانده بود و با کمک بچه هایی که در تهران کانال هایی دارند، نتیجه ای بگیریم، اما نشد که نشد.

 

حالا با این باران و آب گرفتگی ها، حالا با این وضعیتی که یادمان از ثمره ی بی توجهی و بی تدبیری مسئولین به خود گرفته است و البته بی خیالی مردم و خصوصاً مذهبی ها و حزب الهی ها و رسانه های شهر، خواب رضا دارد بیشتر به واقعیت و تعبیر نزدیک می شود. خواب رضا، یک خواب معمولی نباید باشد. شاید خواب رضا همان گلایه ی شهدا باشد. نمی دانم. خواب رضا فقط یک خواب است ، اما می تواند تلنگر هم باشد. به گمانم دیگر گلایه ی شهدا هم به گلایه های ما از مسئولین اضافه شده است.

 باید بگویم : مردم! مسئولین!

شصت روز است که مزار این هشت شهید، به امان خدا رها شده است و با توجه به اینکه لحد این مزارهای مقدس، از سطح زمین فاصله ای ندارد، با این دو بارندگی اخیر، احتمالاً آب به پیکرهای مطهر نفوذ کرده است. هر کس دستش می رسد کاری بکند.

اما انگار باید فریاد بزنم: مردم! مسئولین!

آسوده بخوابید! هیچ اتفاقی نیفتاده است. مشغول گشت و گذارتان در طبیعت باشید و سیزده­تان را به باغ و بستان بروید. نگران نیمچه خانه ی خراب شده ی این شهدا نباشید. چیزی که زیاد است شهید و سنگ قبر.

چقدر زیبا و دقیق شهید حسین بیدخ سال 1360 در وصیت نامه اش نوشت: «حس می کنم فرداها، در راه ها ! وقتی زمان گذشته را از یاد می برد و آینده، فراموشکده ی گذشته می شود، شهیدان از یاد می روند!»

 

پانویس:

رضا ـ راوی این خواب ـ حی و حاضر است و در دسترس. شاید برخی ها شک داشته باشند و البته دوستانی هم که تابستان از تهران پیگیر ماجرا بودند در جریان این خواب هستند. آن روز بیشتر بحث شناسایی آن شهید برایمان مهم بود، تا تخریب یادمان و وضعیت اسف بار فعلی آن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۲۷
علی موجودی

به کجا داریم می رویم ؟

به بهانه استفاده از واژه ی «کشته » به جای «شهید» در نقشه گردشگری دزفول

 

عجب روزهای سختی دارد بر ما می­گذرد این ایام. روزهایی که بجای اینکه وقتمان را صرف معرفی شهدا و سبک زندگی و وصایایشان کنیم، مجبوریم مدام از بین رفتن آثار و ارزش های روزگاران حماسه و ایثار را شاهد باشیم و تذکر دهیم و البته تأثیری هم نبینیم.

دست تنهایی بد دردی است. این همه رسانه ی محلی توی این شهر هستند که از تصادف پراید با تیر چراغ برق را پوشش می دهند تا آخرین عکس سلفی بازیگران مشهور را، اما انگار نگران از بین رفتن میراثی نیستند که باید بماند و یاد و نام بچه­ هایی را زنده کند که هر چه «داریم» ، از «نبودن» آنهاست که اگر این رسانه ها دست به دست هم بدهند و مطالبه گری کنند حفظ آثار دفاع مقدس و تکثیرش را، مسئولین مجبورند پاسخگو باشند.

انگار در شهرمان کسی نگران «فرهنگی» نیست که کم کم دارد به فراموشی سپرده می شود و  شاید «میراثی» مهم تر از این «فرهنگ» و این آثار و ارزش ها وجود نداشته باشد.

از کجا بگویم؟ کدام را بگویم ؟ چقدر بگویم و بی فایده باشد و گوشی بدهکار نباشد.

از «قطعه ی دست و پای شهدا» در شهیدآباد بگویم که بِکرترین سند دفاع مقدس دزفول است و نظیرش در دنیا وجود ندارد و همچنان چونان زباله دان رها شده است و هیچ کس دغدغه ی رسیدگی به آن را ندارد؟

از «تندیس شهدای جاویدالاثر» شهیدآباد بگویم که عکس­های شهدایش یکی یکی سقوط می کند و خرد و خاکشیر می شود و خیالی در این شهر، چونان دل مادرهای این شهدا، پریشان نمی شود؟

از «تندیس میدان امام» بگویم که تصویر امام و شهدایش سقوط کرد و بعد از چند سال تندیسی برگشت که اثری نه از امام در آن بود و نه از شهدا؟ و کسی معترض حذف تصویر امام وشهدا نشد و شد میدان امام بدون امام.

از «یادمان شهدای  گمنام شهید آباد» بگویم که آقایان مجوز دفن میت بین شهدای گمنام را دادند که در تاریخ ایران بی سابقه بود و  کل نظم یادمان شهدای گمنام را به هم ریخت.

از «قطعه ­ی شهدا» در گلزارهای شهدای شهیدآباد و بهشت علی بگویم که دفن اموات در آن ممنوع است، اما چند مدتی است که اموات منتسب به برخی از آقایان مجوز دفن می­گیرند و فضای سنتی و بکر و دست نخورده و منظم این قطعه ها دارد کم کم از بین می رود و آن حس و حال سابقش را از دست می دهد.

از موزه ی دفاع مقدسی بگویم که قریب به بیست سال است هنوز قرار است تکمیل شود و میراث دار یادگارهای به جا مانده از شهدا باشد و هنوز که هنوز است، مدام قسمت های مختلفش تخریب و بازسازی می شود!

یا از شاهکار دو ماه پیش آقایان بگویم که زدند و از بیخ یادمان شهدای گمنام روبروی رودبند را ویران کردند و هنوز آجری روی آجر نگذاشته اند.

و یا از جدیدترین شاهکار! شاهکاری که کل این متن را به این بهانه نوشته ام. عزیزان و بزرگواران ما در «میراث فرهنگی» که باید میراث دار فرهنگ اصیل ملی و اسلامی باشند، انگار «شهادت» را جزو فرهنگ هایی که باید میراث دارش باشند نمی دانند.

شاید برایتان جالب باشد که در «نقشه ی راهنمای شهری و آشنایی با جاذبه های گردشگری دزفول» که توسط روابط عمومی این سازمان تهیه شده است، زمانی که در خصوص مقاومت مردم دزفول سخن به میان آمده است ، این جمله دیده می شود که بسیار جای تأمل دارد :

«از خودگذشتگی های این مردم و اهدای کشته های فراوانِ این شهر خبرساز شد»

تصویر بخشی از معرفی دزفول در نقشه گردشگری

خواستم بگویم از زحماتی که برای تهیه این نقشه کشیده اید باید تشکر کرد که معرفی دزفول و دزفولی به کشور، از ضرورت هاست، اما خداییش «کشته» با «شهید» تفاوت ندارد؟ شهری که 2600 جگرگوشه اش را تقدیم انقلاب کرده است ، خودش با قلم خودش باید شهدایش را کشته خطاب کند؟ این نص صریح قرآن است که شهدا را مرده مپندارید، اما ظاهراً شما مرده پنداشته اید و شما عزیزانی که باید میراث دار فرهنگ این شهر باشید، بدانید که میراثی گران بها تر از شهادت نیست، فلذا بر اساس تکلیف شغلی خویش که باید پاسدار میراث این شهر باشید، باید پاسدار واژه ی «شهید» هم می بودید.

اگر این اتفاق سهواً رخ داده است، باید بلافاصله در چاپ های بعدی اصلاح شود و اگر عمداً اتفاق افتاده و شیطنتی در کار بوده است، باید با فرد یا افراد خاطی برخورد شود.

عجب روزهای سختی دارد بر ما می­گذرد این ایام. روزهایی که مجبوریم مدام از بین رفتن آثار و ارزش های روزگاران حماسه و ایثار را در دزفول شاهد باشیم و تذکر دهیم و البته تأثیری هم نبینیم و این در حالی است که شهرهایی که بویی از جنگ 8 ساله به مشامشان نرسیده است مدام در حال توسعه این آثار هستند؛ به طوری که انگار کل 8 سال را درگیر جنگ بوده اند. می گویید نه، بروید و مثلاً موزه دفاع مقدس همدان را ببینید

پیشنهادی دارم برای آقایان مسئول شهر!

بیایید و یک کمیته در دزفول تأسیس کنید به نام «کمیته ی جلوگیری از حذف و محو آثار و ارزش های دفاع مقدس دزفول!!!!»  آخر با این موج حذف و محو آثار دفاع مقدس که در دزفول دارد اتفاق می افتد، خداییش به چنین کمیته ای نیاز داریم.

 باز هم خدا پدر و مادر پیمانکار تندیس «فلکه ی موشک» را بیامرزد که مصالح خوب به کار برده است و تندیسش مثل تندیس میدان امام ، چینی از آب در نیامده است. وگرنه با این شتاب حذف آثاری که در دزفول وجود دارد، اگر تندیس فلکه ی موشک بلایی سرش بیاید، با توجه به سلایق برخی آقایان، احتمالاً به جای تندیس «موشک»، تندیس «تنبک» جایگزین و «فلکه ی موشک » به «فلکه ی تنبک» تغییر نام یابد.

باز هم خدا پدر و مادر سپاه دزفول را بیامرزد که طی چند کار ارزشی، هم عکس شهدای والامقام روی دیوار سپاه را ترمیم کرد و هم در اقدامی ارزشی تر ، تصویر شهدای والامقام دو و سه برادر را در بلوارهای دزفول نصب کرد.

باز هم خدا پدر و مادر معاونت فرهنگی شهرداری را بیامرزد که در دو ورودی شرقی و غربی شهر، تصویرسرداران و  شهدای عزیزمان را نصب کرده اند و طراوت و صفای خاصی به ورودی شهر داده اند.

که اگر اینها هم نبود، دیگر نمی دانم به کدام آثار و ارزش دفاع مقدس در دزفول باید افتخار می کردیم. همه ی این آثار دارد از بین می رود. آقاین مسئول! مردم! کمی به خود بیاییم که کجا داریم می رویم.

به خداوندی خدا روزی در مقابل همین شهدایی که دیگر کسی سراغ از یاد و نامشان نمی گیرد باید جوابگو باشیم و باز هم تکرار می کنم وصیت شهید حسین بیدخ را که « برادر! می روم تا تو بیایی! این راه اگر بی یاور بماند زندگی را از من دزدیده ای! برادر! یاد من راه من است.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۱۴
علی موجودی

نبار ای باران! نبار!

به بهانه ی گذشت قریب به دوماه از تخریب یادمان شهدای گمنام دزفول و عدم شروع بازسازی

 

نبار ای باران! نبار! و ای ابرها فقط سایه بیفکنید، اما شما را بخدا باران ، نه!

در کودکی هایمان می گفتند :«باران گریستن ابر است» و ای ابرهای متراکم. می دانم که باران این چند روزه، حاصل گریه های بی امان شما بر غربت این بچه هاست. گریه بر تصویری که بر آن سایه زده اید.

با احتساب امروز می شود 54 روز که غیرت مرده است و تدبیری جز بی تدبیری وجود ندارد.

نبار ای باران نبار! و ای ابرها فقط سایه بیفکنید، اما شما را بخدا باران ، نه!

اگر می گویم نبارید خودتان بهتر دلیلش را می دانید. آخر این استخوان های سوخته ، خودشان سال ها زیر باد و باران و خورشید، خاکستر شده اند. این استخوان های شکسته،  سال های سال در خاک غربت و در کنج بی خبری آدم ها روزگار گذرانده اند.  برخی گفتند بیاوریمشان اینجا تا در بیابان ها غریب نباشند، اما چه می دانستیم تدبیر آقایان که جز بی تدبیری نیست، بیش از پیش گمنامشان خواهد کرد.

همان چند سالِ اولِ بی خانه و کاشانه بودنشان که غریب ترشان کرد، هیچ! آن سال ها که سقفی روی سرشان بود هم که یا ممنوع الملاقات بودند و یا اسیر دست ساخت و ساز شهرنشینان و اسیر موزه ای که ساختنش آنقدر طول کشید که دیگر باید دنبال موزه ای بگردیم که در موزه بگذاریمش. موزه در موزه.

نبار ای باران! نبار! و ای ابرها فقط سایه بیفکنید، اما شما را بخدا باران ، نه!

مگر نمیبینید که 54 روز است که حکم تخلیه گرفته اند برای این 8 نفر.  نه اینکه بیرونشان کنند و اسباب و اثاثیه نداشته شان را بریزند توی خیابان که شاید هم اگر میسر بود . . . .

نه! سقفشان را روی سرشان خراب کرده اند و 54 روز است که این هشت شهید گمناممان ، حتی سنگ مزار که هیچ ، با اندکی سیمان هم رویشان را نپوشانده اند.

نبار ای باران! نبار! و ای ابرها فقط سایه بیفکنید، اما شما را بخدا باران ، نه!

سنگ لحدهای این بچه­ ها خیلی پایین نیست و این زمین هم که جنسش از خاک است. آب نفوذ می کند به  لحد این بچه ها. این استخوان های سوخته و شکسته ای که هر کدامشان سال های سال اسیر باد و باران و طوفان و آفتاب بوده اند و به زعم ما اینجا اندکی آرام گرفته اند و آن هم چه آرام گرفتنی، دیگر تاب نفوذ آب و باران خوردن مجدد ندارند.

خاکستر می شوند این استخوان های سوخته.

نبار ای باران! نبار! و ای ابرها فقط سایه بیفکنید بر این هشت مزاری که دست بی تدبیری ، خانه خرابشان کرده است.

و شما ای مردم!

کسی را سراغ دارید که مزار پدرش، مادرش ، برادرش و هر عزیزی که روزی دلش به دل او گره خورده بود، این چنین خاکی باشد و 54 روز بی سنگ و سیمان بماند؟ نمی دانم! نمی دانم چه باید گفت از غیرتی که نیست و از ادعایی که هست.

کاش می گذاشتند این بچه­ ها ، همانجا توی همان دشت و بیابانی که بوده اند،  بین باد و طوفان و خاک و آفتاب و باران می ماندند. آنوقت درد فقط یک درد بود که پیدا نشدند. اما الان درد هزار درد است که پیدا شده اند ، اما دیده نمی شوند و حرمت گذاشته نمی شوند.

نبار ای باران نبار! و ای ابرها فقط سایه بیفکنید، اما شما را بخدا باران ، نه!

میت اگر بی کس و کار هم باشد، مزارش بی سنگ و سیمان نمی ماند، چه برسد به این بچه هایی که کس و کارشان فرشتگان مقرب پروردگار هستند و بانویی است که وارث بی مزاریش هستند.

آقایان مسئول! اگر یکی از بستگان خودتان هم وفات کند، وضعیت مزارش این است ؟ آقایان! از کس و کار این 8 شهید بترسید، نفرین کس و کار این بچه ها خانه خرابتان نکند.

و اما تو ای باران!

نبار ! و ای ابرها فقط سایه بیفکنید، اما شما را بخدا باران ، نه! به فدای مزارهایی که در بقیع سال های سال است خاکی مانده اند.

 

 پانویس:

یادمان 8 شهید گمنام دفاع مقدس دزفول ، بعد از 15 سال بی مهری ، 12 بهمن ماه 95 تخریب و بعد از گذشت 54 روز هنوز هیچ اقدامی برای باز سازی صورت نگرفته است. سنگ لحد این شهدا از سطح زمین زیاد فاصله ندارد و با باران های اخیر احتمال نفوذ آب به پیکر مقدس این شهدا وجود دارد. هر کس دستش می رسد کاری بکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۵۵
علی موجودی