الف دزفول

الف دزفول
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است


         به آرمان شهدا پایبند باشید


در پی موج اعتراضات سراسری مردم غیرتمند و جوانان بصیر ایرانی در شبکه های اجتماعی به کاریکاتور توهین آمیز و شرم آور روزنامه آرمان در خصوص شهدای غواص که در پست قبل به تفصیل مطرح گردید، سایت اینترنتی این روزنامه در اقدامی تامل برانگیز صفحه 16 روزنامه چهارشنبه 27 خرداد ماه را که کاریکاتور مربوطه در آن چاپ شده بود ، از سایت حذف و صفحه 16 روزنامه سه شنبه را جایگزین کرد.


                                      


الف دزفول بازهم انزجار خود را از این اقدام بی شرمانه ( انتشار کاریکاتور موهن) ابراز داشته و از مراجع ذیصلاح خواستار است که به این کار روزنامه در حذف کاریکاتور بسنده نکرده و برخورهای قانونی را با این اقدام وقیح که قلب امت شهیدپرور و خانواده های شاهد و ایثارگر و رزمندگان 8 سال دفاع مقدس را به درد آورده است ، انجام دهند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۶
علی موجودی

شهدا پروانه اند! نه لاشخورهای عریانی که دنبال مردارخواری باشند

                                                                                 

 در هیچ کجای دنیا ندیده ام به کشته شدگانشان در جنگ به هر شکل و نوعی بی احترامی و توهین کنند. بی حرمتی که هیچ ، در حد قدیس  ارزش و بها می دهند و احترام می کنند و گرامی می دارند.

اما در کشور ما که مسلمان بودن اولین وجهه مردم است و در آیین اسلام کشته شدگان در راه خدا به تعبیر کتاب آسمانیش شهید هستند و زنده و نزد پروردگارشان روزی می خورند، گاه و بیگاه شاهد بی حرمتی هایی در حرف و عمل و به انواع و طرق گوناگون به شهدا هستیم.

 

این روزهایی که عطر بهشتی 270 آسمانی شهید کشور را معطر کرده است ، شهدایی که شکوه تشییعشان پیام رهبر معظم انقلاب را در پی داشت که  ایشان پس از سلام و درود بر دست های بسته و پیکر ستمدیده ی این شهدا به مردم فرمودند « حضور پرمضمون امروز شما در تشییع این دردانه های به میهن بازگشته یکی از به یادماندنی ترین حوادث انقلاب است.» در یک روزنامه ی معلوم الحال، شهدایی که به زعم رهبری ، حضور و تشییعشان از بیادماندنی ترین حوادث انقلاب رقم گرفت، با قلم شکسته ی دستهایی که از آستین کدخدا بیرون آمده است، مورد توهین قرار گرفتند. آن هم توهینی که شاید بی شرمانه تر از آن نباشد و آن هم در روزنامه ای که در جمهوری اسلامی ایران مجوز چاپ و نشر دارد.

 روزنامه ی آرمان در شماره چهارشنبه ی خود، در تصویری بی شرمانه و توهین آمیز در خصوص شهدای غواص ، تصویر مردانی عریان را با بالهایی شبیه کرکس کشیدکه با دست های بسته عورت خود را پوشانده اند.

                                                        

                                                            

                                        تصویر کاریکاتور موهن روزنامه آرمان ( با عرض پوزش از انتشار تصویر)


اگر این توهین در هر کجای دنیا بود ، در جاهایی که حتی نامی از اسلام نیست ، نمی دانم چه بر سر طراح و باعث و بانی توهین می آوردند.

اما در کشور ما آقایان برای خودشان راست راست می گردند و دامنه ی توهین و بی شرمیشان  شهدا را هم محصور می کند.

 

لعنت به دست ها و قلم هایی که حرمت این بچه ها را نگه نمی دارند.

لعنت به افکاری که برای منافع مادیشان ، پا روی این خون ها می گذارند.

لعنت به کسانی که مادران زجرکشیده و چشم به راه این بچه ها را دلشکسته می کنند.

 

ما که انتظار غیرت و قدرشناسی از این آقایان نداریم، چون در این حد و اندازه نیستند که غیرت حالیشان شود،  اما آیا حرمت پدر و مادر های این شهدا را هم ندارند؟ پدر و مادرهایی که یک یا چند تن از جگر گوشه هایشان را تقدیم کردند تا اسلام بماند. تا این آقایان امروز در آرامش بچسبند به میزهایشان و به دنبال یک پول سیاه، به شهدایشان هم رحم نکنند؟

 

ای بشکند دست ها و قلم هایی که حرمت شهدا را خدشه دار می کنند.

 

و شما ای شهدای دست بسته ی غواص. بدانید که تا آخرین قطره ی خون راهتان را ادامه خواهیم داد و لجن پراکنی های چنین افرادی ذره ای  اراده هایمان را سست که نمی کند هیچ ، مصمم تر می شویم تا راهی را برویم که شما رفتید.

 

                                                 لعن الله امه اسرجت و الجمت و تنقبت لقتالک . . .

 

 

الف دزفول با ابراز انزجار خود از این عمل کثیف و بی شرمانه ، از مسئولین امر می خواهد تا از طرق قانونی! با خاطیان و حرمت شکنان شهدا برخوردی قاطع داشته باشند و گرنه یقین کنند که آه مادران شهدا و خانواده ی شهدا  دامانشان را خواهد گرفت.


پانویس:

پایگاه خبری فرهنگ انقلاب اسلامی تحلیلی در خصوص این طرح منتشر نموده است که از اینجا می توانید مطالعه بفرمایید.

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۱۵
علی موجودی

بالانویس:

علیرضا 8 ساله است و حامد رضا 4 ساله.  علیرضا را قبلاً برایتان معرفی کرده بودم. اگر یادتان نمی آید اینجا را بخوانید.

علیرضا (پسر دایی من) دل رئوف و مهربانی دارد و روحی سرشار از آرامش. از وقتی مسجد می رود و جلسه قرآن ، مدام دارد بزرگ­ و بزرگ تر می­شود. حرف­هایش و اعمالش مثل آدم بزرگ­های دنیا دیده و فهمیده است.

معمولاً با حامدرضا( پسرِ دختر عمه­ اش) بازی می­ کند و البته حامدرضا هم با آن همه شیطنت و شلوغ کاری های بچه­ گانه اش علیرضا را خیلی دوست دارد و داداش صدا می کند.

 

                                              وقتی علیرضا گریه کرد

روایت یک اتفاق عجیب در یک بازی کودکانه، وقتی عکس یک شهید زیر پا لگد  شد

 

                                                            

                                                                          علیرضا سمت راست و حامد رضا سمت چپ


مهمانی داشتیم. آمده بودند طبقه بالا و داشتند با هم بازی می­کردند. حامدرضا روی مبل­ ها « بپر بپر» بازی می کرد که پایش رفت روی جلد کتابی که عکس یک شهید رویش چاپ شده بود.

به یکباره دیدم رنگ چهره ی علیرضا قرمز شد و دستش را کشید سمت حامد و فریاد زد: «چیکار می کنی حامد! مواظب باش!  چرا پاتو گذاشتی رو این عکس؟ می دونی این کیه؟ این یه شهیده! » 

با آرامشی که از علیرضا سراغ داشتم ، این همه داد و فریاد برایم عجیب بود. هم بغض را در گلوی علیرضا حس کردم و هم جمع شدن اشک در چشمش را.

حامد که با فریادهای پی در پی علیرضا  از بپر بپر افتاده بود ، مات و متعجب ، انگار که خشکش زده باشد به قیافه ی عصبانی علیرضا نگاه می کرد و علیرضا با جملاتی مردانه هنوز داشت حامد را مواخذه می کرد.

«می دونی این کیه؟ این شهید شده. این رفته جونش رو برای ما داده.  این تا آخرین نفس برای ما جنگیده!»

حامد که هیچ! من این وسط مات مانده بودم که علیرضا این حرف ها را از کجا آورده است. همپای بغض علیرضا بغض کردم. اما علیرضا کوتاه آمدنی نبود و مدام دستش را جلوی حامد تکان می داد و حرف می زد.

بیچاره حامد! برگشت سمت علیرضا و با همان لهجه ی کودکانه اش پرسید: «شهید چیه ؟»

انگار با این حرف حامد، کبریت بزنند به انبار باروت، علیرضا فریادش را بلندتر کرد و گفت:«شهید چیه؟ شهید کسیه که تا آخرین قطره ی خونش برا ما جنگیده! برا اینکه ما راحت باشیم! شهید خونش بخاطر ما ریخته شده!»

حامد که از این تعاریف علیرضا و داد و بیدادش سر در نمی آورد، دوباره بپر بپرش را شروع کرد و علیرضا کتاب را از روی مبل برداشت و با حالتی شبیه قهر و با بغض رفت طبقه ی پایین.

و من ماندم و صحنه و دیالوگ هایی که تا ابد در ذهنم ماندگار شد. اما قصه به همین جا ختم نشد. فردای داستان مادرم گفت:«دیروز انگار بازم علیرضا و حامد دعواشون شده بود»

گفتم : «چطور مگه؟»

گفت: «علیرضا که اومد پایین، رفت تو اتاق و نشست و یه دل سیر گریه کرد!»

تازه فهمیدم، علیرضا رفته طبقه ی پایین و بغضش را توی اتاق خالی کرده است.

اتفاق خاصی نیفتاده بود که علیرضا برود و گریه کند، اتفاق خاصی نیفتاده بود که دلش بشکند،  فقط پای حامدرضا، ناخواسته رفته بود روی عکس یک شهید. همین. همین ماجرای ساده، علیرضای 8 ساله را ریخته بود به هم و زار زار گریسته بود.


با خودم گفتم: «خدایا! فقط پای حامد 4 ساله ، ناخواسته رفت روی عکس یک شهید وعلیرضای 8 ساله تاب نیاورد و زار زار گریست! آنانکه خواسته پا می گذارند روی خون شهدا!  آنانکه دانسته از استخوان های شهدا نردبان می سازند برای بالا رفتنشان، آنانکه به خاطر حفظ میز و منصب و مقام و پستشان، راه شهدا و یاد شهدا و وصیت شهدا و خانواده های شهدا را زیر پا می گذارند، آنان به اندازه ی این بچه فهم و ادراک ندارند؟ آنان به اندازه ی علیرضا معنی شهید را نمی فهمند ؟ »

 

خدا پدر و مادر شاعر معاصرمان ابوالفضل زروئی را بیامرزد که نوشت :


                                         ارزشمون به طول و عرض میزه                   چقدر   میز   و    صندلی    عزیزه

                                         تموم   فکر  و  ذکرمون  همینه                   که هیشکی پشت میزمون نشینه

                                         مردا   بدون  میز   هم  عزیزن                   رفوزه ها   همیشه   پشت    میزن

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۶
علی موجودی

بالانویس:

شهادت جانباز شیمیایی عزیزمان فرمانده شهید سرهنگ حاج عبدالمحمد نوادر در سکوت کامل خبری کلیه ی رسانه های دزفول و عدم حضور مسئولین در مراسم تشییع و خاکسپاری این شهید والامقام به وقوع پیوست. این در حالی بود که کلیه رسانه های محلی دزفول و همچنین مسئولین درپیچ و خم و درگیری برگزاری کنسرت موسیقی بودند و در این راستا «الف دزفول» مطلبی را در پست قبلی منتشر و به گله از مسئولین و تقدیر از مردم پرداخت.

خانواده محترم شهید مطلبی را برای الف دزفول ارسال کرده اند که بدون کم و کاست حضور مردم شهید پرور و قهرمان دزفول و نیز مسئولین محترم تقدیم می گردد.



بگذار دنیا برای دنیا دوستان باشد


جانباز شیمیایی شهید حاج عبدالمحمد نوادر


جناب آقای موجودی,دست مریزاد.خداوند جزای خیرتان دهد.چه زیبا به تحریر در آوردید حسب حال دلسوزان این مرز و بوم را.

و امّا اجازه دهید پاسخ سوال شما از مسئولین شهرمان را ما بدهیم,می دانید چرا مسئولینمان راه گم کرده اند و به جای تقدیر از دلاورانشان از مطربان به ظاهر هنرمند استقبال میکنند؟

چون بعضی ها فراموش کارند, بزرگواران فراموش کرده اند که مهر ریاستشان با خون چه کسانی بر روی کاغذ رنگین شده و با آه دل مادرانی دلسوخته خشک گردیده؛ و میخ مسندشان با قدم های چکشین چه قهرمانانی محکم شده است.

مگر جنگ است که رشادت نیاز باشد،مگر جنگ است که دلاور بخواهیم ،

مگر ...

آن دوران که رنگ و بوی ایثار در تمام جوانب آن هویدا بود تمام شد و در قاب خاطرات کهنه و فرسوده پنهان گردید,واژه های اخلاص صداقت و یک رنگی دمده شدند.

بعضی ها فکر میکنند مهم نیست بر شهدا چه گذشت، مهم نیست جانبازان ما چگونه باقی عمرشان را سپری می کنند و هیچوقت نخواستند صدای آهشان از درد های روزگار به گوش کسی برسد که مبادا از اجرشان کاسته شود؛مهم این است که صدای آهنگ تار مطربان دلنشین تر از صدای گریه مادری است که در سوگ بخاک سپردن عزیزش در همه جا طنین انداز شده است.

اگر جانبازی به دنبال پرونده ی شیمیایی خود نمی رود مهم نیست، خودش که راضی است و انتظاری ندارد ما چرا دل بسوزانیم.

مهم نیست که جانباز شهید حاج عبدالمحمد نوادر چگونه نفس کشید،چون نفسش سنگین بود و مدتها با دستگاه نفس کشید صدایش شنیده نشد چون انتظاری نداشت,اعتراضی نکرد،چون در گوشه ای از بیمارستان جان سپرد و مشیت الهی چه زیبا با او همراه شد به گونه ای که دوربین صدا و سیما به اشتباه عکس جانباز دیگری را بجای او نشان داد.

بگذار آنان که مانند بنفشه سر غفلت در پیش گرفته اند در غفلتشان بماند.

بگذار دنیا دست دنیا دوستان باشد.

و اما مردم می دانند  که حاج عبدالمحمد نوادر که بود؟

به گفته ی دوستان و همرزمانش او نمونه ای از اخلاص، شجاعت، شهامت، ایثار و از خود گذشتگی بود.خدا ترس بود و جز برای رضای خدا در تمام مراحل زندگی قدم بر نداشت.

در طی سالهای مسئولیتش هیچوقت چیزی را برای خودش نخواست و همیشه به تعهدات و اعتقادات دینی خویش پایبند بود.

در جنگ فرمانده ای شجاع بود که هیچوقت یک قدم به عقب برنگشت و با جان و دل از دین،خاک و ناموس مردم وفادارش دفاع کرد.

و مردم عزیز چه زیبا حقش را ادا کردند،مرحبا به مردم غیور و صبورمان که همچون گذشته قدر شناسی کردند و با اشک های سوزناک خود خالصانه این عزیز را تا فردوس بدرقه نمودند.اگر چه مسئولین از دادن عنوان نام شهید به این دلاور دریغ کردند و اما این مردم بودند که خاضعانه در مراسم خاکسپاری در زیر تابوتی که مزین به پرچم سه رنگ زیبای جمهوری اسلامی بود راست و مقاوم ایستادند و شهادتش را تبریک گفتند.

ما مدیون شعور و درک مردم هستیم که برای قهرمانشان سنگ تمام گذاشتند و مرهمی برای داغ فراق از دست دادن عزیزمان شدند.

ممنونیم و دستتان را می بوسیم و خاک قدمهایتان را سرمه چشم می کنیم.

از کلیه بزرگواران و عزیزانی که در این مصیبت ما را همراهی کردندو در مراسم خاکسپاری و ختم شهید جانباز شرکت نمودند کمال تشکر را داریم و از خداوند منّان برای این عزیزان سلامتی و طول عمر با عزت طلب میکنیم.

 

                                                                      خانواده جانباز شیمیایی

                                                                  سرهنگ حاج عبدالمحمد نوادر



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۳
علی موجودی