الف دزفول

الف دزفول
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

سید زنده است

کتاب «سید زنده است» به چاپ رسید


بسم رب الشهدا و الصدیقین


🌷 با لطف و عنایت حضرت حق و نگاه ویژه ی  شهدا ، کتاب «سید زنده است» روایت زمانه و زندگی شهید مدافع حرم  شهرستان دزفول «سیدمجتبی ابوالقاسمی»  به چاپ رسید.

📚 این کتاب در 496 صفحه و توسط  انتشارات سرو دانا و به قلم علی موجودی به چاپ رسیده است که به یاری خدا از هفته ی آینده از کتابفروشی ها و مراکز فروشی که معرفی خواهد شد، قابل تهیه می باشد.

💐 ان شاءالله که خداوند عاقبت تمامی آرزومندان و دلدادگان این مسیر عشق و دلدادگی را ختم به خیر و  شهادت قرار دهد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۷ ، ۱۴:۴۵
علی موجودی

و تو استوار ایستادی

 به مناسبت چهلمین روز عروج پدر شهید مدافع حرم، عارف کاید خورده

 

وقتی دلت را گره زده باشی به همانجا که می باید گره بزنی و گوش جان بسپاری به  «فَاصْبرِْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ » آنگاه که به تو خبرِ بی برادر شدنت را می دهند، «إِنْکَسَرَ ظَهْری وَقَلَّتْ حِیلَتی» را با تمام وجود درک می کنی، اما نمی شکنی و استوار می ایستی و آرام. تو خودت بهتر می دانی  این آرامش ثمره  « وَ مَا یُلَقَّئهَا إِلَّا الَّذِینَ صَبرَُواْ وَ مَا یُلَقَّئهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیم‏ » است.

وقتی می گویند، چشم انتظار پیکر برادر نباش. از او خبری نیست که نیست، باز هم آرامی. آرامشی که از «وَ اصْبرِْ لِحُکمْ‏ِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا وَ سَبِّحْ بحَِمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُوم‏ » گرفته ای و وقتی همپای پدر و مادر چشم انتظاری برای بازگشت نشانه ای از برادر، باز هم مدام در گوش جانت می پیچد که «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ»

انگار خمیرمایه ی وجودی تو را با همین آرامش و متانت و شکیبایی سرشته اند ای مرد و صبوری را باید از تو آموخت چرا که صبر مُجسمی و مگر می شود صبورانه زیست و صبوری تکثیر نکرد؟

هم  صبر بر بی برادری و هم صبر بر زخم هایی که از میدان های نبرد با خود به یادگار آورده ای. بدون گله و شکایت. چرا که تو خوب می دانستی برای چه و در چه راهی زخم دیده ای و کسی که می داند دیوار خانه ی معشوق ، سر می شکند، دردهایش را معامله می کند با شیرینی لبخند محبوب و آرام زمزمه می کند: «إِلَّا الَّذِینَ صَبرَُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئکَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیر »

 و آن روز هم که تابوت سبک برادرت «غلامعلی » برگشت و لابلای آن استخوان های سوخته و خاکسترشده، باید تصویری به زیبایی برادر را تصور می کردی باز هم این تو بودی که ایستادی تا پدر و مادر تکیه کنند به استواری تو و سکون گیرند در آرامش تو، هر چند همه می دانستند درون این اقیانوس آرام، چه موج هایی طوفان کرده اند، اما تو باید فقط آرامشت را نشان می دادی و تلاطمت را بر روی سجاده با خدا معامله می کردی و می شنیدی صدای ملائکه را که «سَلَامٌ عَلَیْکمُ بِمَا صَبرَْتمُ‏ْ فَنِعْمَ عُقْبىَ الدَّار»

 از این قصه سال ها گذشت و تو هر چه بیشتر به جگر گوشه ات «عارف» نگاه کردی ، بیشتر «غلامعلی» را دیدی. انگار همان غیرت و عطوفت و لبخند، در پیکره ی عارف برگشته بود به زمین و تو چقدر خوشحال بودی از اینکه عارف روز  به روز بیشتر غلامعلی می شود و البته این را هم می دانستی که اگر عارف، غلامعلی شود، ممکن است عاقبتش هم همرنگ تقدیر غلامعلی رقم بخورد. می دانستی اما دلت ذره ای نلرزید چرا که خوب درک کرده بودی: «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ»

و همین بود که وقتی عارف، مردانه روبرویت ایستاد و خواست که از ناموس شیعه دفاع کند، یادت دوید دنبال غلامعلی. اصلاً خودت را دیدی در آن روزهای عاشقانه ی هشت ساله که غیرتت تو را به سمت جبهه ها کشید.

سخت نبود همراهی عارف در تصمیمی که گرفته بود. سخت نبود برایت اجازه ی میدان دادن. شاید هم سخت بود. اصلاً مگر می شود سخت نباشد. اگر سخت نبود که حسین(ع) هنگام دل بریدن از اکبرش آن همه نمی گریست و پیش چشمش تار نمی شد و چندین بار تا رسیدن به پیکر اکبرش زمین نمی خورد.

این سخت نبود را که می گویم، از دید ما آدم ها که داریم نگاه می کنیم و صبوری و عشق و اعتقاد تو را می شناسیم می گویم و گرنه آن لحظه در درونت چه شعله هایی بر پا بود را که خدا می داند. به یقین  مثل آن عصر عاشقی عاشورا، آرام آرام راه رفتن عارف را نگاه کردی و با بغضی که پنهانش کرده بودی قد و بالایش را چندین بار مرور کردی، اما اجازه دادی که برود چون خوب می دانستی که : «مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»

زخم خوردن عارف را دیدی و باز هم سکوت و باز هم لبخند و باز هم آرامش. آرامشی که جرعه جرعه در کام همه ریختی و این وسط باز هم از غوغای درونت کسی باخبر نشد که نشد.

و اما امان از آن ساعتی که خبر دادند، عارف رفت. اینجا فقط نه ملائکه، که آدم ها هم شنیدند زمزمه ی «الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ.  أُولَـئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَـئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.»  و باز هم مثل کوه ایستادی.

و آدم ها متعجب از اینکه مگر می شود تنها و تک پسرت را ، ثمره ی زندگی ات را ، عصای دستت را دودستی تقدیم کنی به بی بیِ قامت خمیده ی عاشورا و استوار بایستی؟!

اما اگر هیچ کس نداند، فرشتگان که خوب می دانند تو بارها و بارها خوانده ای «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِکُم ۖ مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّىٰ یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ ۗ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ»

و به امید همان نصرت قریب پروردگار است که همچنان داغ عارف بر دل، زیر تابوتی به سنگینی کل آسمان ایستادی و دم بر نیاوردی.

 و چقدر غریب است وقتی خداوند امتحانش را سخت و سخت تر می کند تا ببیند بنده اش حقیقتا عاشق است یا ادعای عاشقی می کند و همین می شود که هنوز قصه ی پرواز عارف شهیدت به چهلمین روز نرسیده است، پدرت بار سفر می بندد و حالا غلامعلی و عارف و پدربزرگ کنار هم هستند.

به زبان هم سخت است. رمان و قصه هم اگر باشد سخت است. چه برسد به حقیقت. اما برای کسی که «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا،  إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا »  را زیسته است، امید به «یُسر» کم بهانه ای برای صبوری بر این همه «عُسر» نیست و می دانستی برای اینکه خدا برای تو باشد باید با خدا باشی چرا که «مَن‌ کَانَ لِلّهِ کَانَ اللَهُ لَهُ »

و تو ایستادی و ایستادی و ایستادی ... بدون شکوه و شکایت با لبخندی از رضایت و ساعت ها و روزها و ماه ها گذشت و گذشت و تو همچنان داغ بر دل، استوار ماندی و نگذاشتی شعله ای از آن آتش درونت را آدم ها ببینند تا بیاموزند صبوری را ، شکیبایی را و مقاومت را درس بگیرند از معلمی که  تمام هستی اش را برای آرمان هایش هدیه کرد.

 و امروز هنوز یک سال از پرواز عارف نگذشته است که تقویم چهل روز از عروج تو را به رخمان می کشد. عجب جمعی جمع شده اند در بهشت برزخی پروردگار. پدربزرگ، پسرها و نوه و عجب دردی مانده است برای آنانکه باید داغ تو را هم اضافه کنند به داغ های قبل.

و عجب تقدیری دارند همسر و دختری که امروز مانده اند و نمی دانند دلشان را باید زائر کدام مزار کنند؟ 

عارفی چقدر زیبا روایت می کرد قصه ی این امتحانات پروردگار را که آهنگرها یک گیره دارند و وقتی می خواهند روی یک تکه کار کنند ، آنرا در گیره میگذارد . خدا هم همینطور است . اگر بخواهد روی کسی کار بکند ، او را در گیره مشکلات می گذارد و بعد روی او کار می کند . گرفتاری ها ، نشانه عشق خداوند است .

 سخت است. به زبان هم سخت است، به قصه و رمان هم اگر باشد سخت است، اما این روایتی که گفتم، روایت تو و خانواده ات، حقیقتی است که اگر صبرش را خداوند دودستی تقدیم آنان که مانده اند ، نکند، کسی در زیر بار مصائب متعددش جان سالم به در نخواهد برد.

 

 اما همانگونه که زینب ایستاد، زینب واره های زندگی تو «حاجیعلی کایدخورده» و فرزند شهیدت «عارف کایدخورده» خواهند ایستاد و سرشان را بلند خواهند کرد بدون اینکه این رادمردهای زندگی بالای سرشان باشند.

 آرام باشید مسافران خانواده ی کایدخورده! آرام باشید و برای آرامش آنان که مانده اند دعا کنید. اینجا یک مادر و یک خواهر دلشان را به مصائب عاشورا گره زده اند و با هر مصیبتی از عاشورا، دردی از خویش را مرهم می گذارند و چشم امیدشان به زیباترین اتفاق عالم است. ظهور را می گویم. آنان چشم انتظارند تا ببینند در قصه ی رجعت چه کسانی باز خواهند گشت؟ عارف؟ غلامعلی؟ یا هر دو؟! پس تا آن روز شیرین، با شیرینی صبر بر تلخی فراق چیره خواهند شد و مردانه خواهند ایستاد. چه لذتی دارد دیدار دوباره ی عارف !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۷ ، ۱۴:۴۵
علی موجودی

از این تصویر به سادگی نمی توان گذشت!

به بهانه ی خلق یک تصویر ماندگار در مراسم تشییع شهدای تروریستی در دزفول

 

 ستوانیکم پاسدار «محسن ولایتی»، در مراسم تشییع برادرپاسدارش شهید«حسین ولایتی»

از این تصویر به سادگی نمی شود گذشت. این تصویر را باید در عالم تکثیر کرد. باید این تصویر را اول داد به تک تک دشمنان و لیبرال های داخلی که دلشان برای کدخدا غش می رود و عاقبت، خوابِ آشفته ی تعظیم و تسلیم در مقابل آمریکا را به گور خواهند برد.

آنانکه با پول تو جیبی های اربابان امریکایی و سعودی شان سعی دارند ولایت فقیه را از نسل های سوم و چهارم انقلاب بگیرند و در این راه اندکی از تلاش های بی ثمر خویش کوتاهی نکرده و نمی کنند . بگذار ببینند و دق کنند از خشم. از بی ثمری تلاش هایشان، چرا که اگر اندکی به خدا و وعده هایش ایمان داشتند، « وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» را می فهمیدند.

آنانکه به هر بهانه ای می خواهند کربلا و عاشورا را از جوانان بگیرند. اسلام را، عفاف را ، حجاب را ، ولایت را ، روح جهاد را و آنچه را که از جوانان این مرز و بوم، سرباز عاشورایی می سازد.

بگذار ببینند و عین مارزده ها به خود بپیچند که همه ی تیرهایشان به سنگ خورده است.

 از این تصویر به سادگی نمی شود گذشت. این تصویر را باید در عالم تکثیر کرد. باید این تصویر را داد به دست دشمنانی که سال های سال است آن سوی مرزهای این مرز و بوم کمین کرده اند به امید روزی که بتوانند جوانان نسل سوم و چهارم این انقلاب را با خود همراه و همدل کنند. به امید روزی که فرش قرمز برایشان پهن شود که عاقبت آنان نیز این آرزو را به گور خواهند برد.

آنانکه از ترس اقتدار سرزمینی به نام ایران و جوانانی که از کربلای حسین(ع) درس آموخته اند، جرأت ندارند قدم از قدم بردارند؛ آنان که کماندوهای حرفه ای شان از ترس بسیجی های کم سن و سال امام خامنه ای، پوشک می پوشند، تا آبرویشان مثل چهره هایشان زرد نشود.

 از این تصویر به سادگی نمی شود گذشت. بگذار عالم و آدم این تصویر را ببینند تا یقین پیدا کنند که تاریخ مکرر در حال تکرار است. بگذار ببینند هنوز کربلا زنده و زاینده است. بگذار عالم و آدم ببینند، اگر عباس به خاک می افتد، اگر حسین(ع) ناله « الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری وَقَلَّتْ حِیلَتی» سر می دهد، اگر عباسش را کنار علقمه رها می کند و تمام قد در مقابل دشمن می جنگد، امروز هم همین قصه دارد تکرار می شود.

آخرین بوسه محسن بر تابوت برادرشهیدش حسین ولایتی

«محسن» برادر بزرگتر «حسین» است و هر دو سبزپوش یک سپاه، یکی از نسل سوم و یکی از نسل چهارم انقلاب و آن روز موعود، شاید «حسین» لحظه های اصابت گلوله ها «یا اخا ادرک اخاک » سر نداده باشد، اما «محسن» آنگاه که بالای سر «حسین» رسیده است، یقینا « الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری وَقَلَّتْ حِیلَتی» تمام وجودش را فراگرفته است. یقیناً خم شده است و بوسیده است پیشانی خونین برادر را. یقیناً گریسته است در داغی که کمر می شکند و آوار می کند سنگینی درد را روی دل آدم.

 اما محسن و حسین درس آموخته ی یک مکتب هستند و باید پیام همان مکتب را به عالم و آدم مخابره کنند که سر می دهیم، برادر می دهیم، اما یک وجب خاک را نه! یک جو از اعتقاداتمان کم نمی شود و دست به سینه و گوش به فرمان ولی فقیه خواهیم بود.

 از این تصویر به سادگی نمی شود گذشت. این تصویر را باید در عالم تکثیر کرد که یک برادر، با لباس سبز سپاه، زیر تابوت برادر پاسدارش مقتدرانه می ایستد. شانه به شانه ی برادر! مثل گذشته!

 با یک مشت گره کرده به نشانه ی انتقام، که تا گرفتن تقاص خون برادر و دیگر برادران شهیدش آرام نخواهد نشست.

با سینه ای صاف و قامتی استوار که « نحن صامدون » را در گوش دشمنان داخلی و خارجی فریاد می زند و خوار و ذلیل حقیرشان می سازد.

با یک دست به نشان احترام. هم به احترام تابوت شهیدی که شانه به شانه اش ایستاده است و هم به نشان لبیک و فرمانبرداری از رهبری که عشق به او سبزپوشش کرده است.

و البته با یک بغض پنهان. بغضی مستتر در چشم ها و چهره ای غمگین از فراق برادر که با خمیرمایه ی صبر در هم نشکسته است.

 و اگر این تکرار عاشورای حسین نیست، پس چیست و اگر این ثمره ی رشد و بالندگی در مساجد و جلسات قرآن و روضه ها و هیأت ها نیست، پس چیست؟

چگونه ممکن است برادر در اولین روز بی برادری اش ، تصویری این چنین ماندگار خلق کند. تصویری که جز دندان به هم ساییدن برای دشمن هدیه ای ندارد و چه زیبا اماممان فرمود که : « بریزید خون ها را؛ زندگی ما دوام پیدا می کند. بکشید ما را؛ ملت ما بیدارتر می شود. ما ازمرگ نمی ترسیم »

 عاشورا زنده است و کربلا در کربلا نمانده است. جوانان نسل سوم و چهارم این انقلاب ، با بینش و بصیرتی مضاعف نسبت به جوانان نسل اول و دوم ایستاده اند و گوش به فرمان ولایت فقیه، همان راه را می روند. گوش به فرمان امامشان هستند تا روزی که ان شاء الله امام خامنه ای پرچم انقلاب را با اقتدار به دست صاحبش بدهد و آن روز دیدن حقارت و سرافکندگی و خوار و ذلیل شدن برخی فرومایگان چقدر دیدنی است.

 از این تصویر به سادگی نمی شود گذشت. این تصویر را باید در عالم تکثیر کرد تا دشمنان بدانند ، اگر «حسین»هایمان را بکشند، «محسن»های این دیار رو در رو و چشم در چشم و پنجه در چنجه هایشان خواهند ایستاد. حتی اگر حسین ها و محسن ها برادر باشند.

بدانند حاکمیت بر این دیار عاشقی را و حذف ولایت فقیه را به گور خواهند برد. بدانند این مردم از وحشی ترین نیل های عالم هم عبور خواهند کرد، چون که خدا با موسی این قافله است و سامری ها بروند فکری برای گوساله هایشان بکنند که این قافله موسایشان را رها نمی کنند.

راستی تا نماز جماعت در قدس و نابودی اسرائیل خیلی نمانده است. این بشارت به زودی تحقق خواهد یافت. ان شاءالله

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۷ ، ۱۴:۴۴
علی موجودی

67 و 76

به بهانه ی شهادت حسین ولایتی و سعید زارع در حمله تروریستی اهواز

 

 

سلام بر حسین

هم حسینی که این روزها بیرق عزایش را بر افراشتیم و سیاه پوش داغ سرد نشدنی اش بودیم و هم سلام بر حسینی که حسین(ع) این روزها سلامش را پاسخ داد و هنوز کبودی شانه اش از زنجیرزدن عصرعاشورا ، مرهم نیافته بود، حسین (ع) خریدارش شد.

سلام بر « حسین ولایتی » عزیز که چند ساعت دیگر باید روی شانه های زخم خورده مان ، پیکرش را تا شهیدآباد بدرقه کنیم و همسایگی اش را با سیدمجتبی ابوالقاسمی و علی حاجیوند و مابقی شهدا تبریک بگوییم و با دست های لرزانمان تن زخم خورده اش را بدهیم دست خاک و حسرت به دل تر از همیشه برگردیم.

 

سلام بر سعید

سعیدی که به سعادت رسید و چند ساعت دیگر شانه به شانه ی حسین می روند تا زودتر بر سفره ی مهمانی سیدالشهدا بنشینند.

سلام بر «سعید زارع » سعیدی که دنبال سعادت تا سوریه و عراق هم هروله کرد، اما خداوند در اهواز، در را به رویش باز کرد و دارد می رود تا با «عادل سعد » همسایه شود و سعادتی را تجربه کند به شیرینی سعادتی که سَعَد چشیده است.

 

و سلام بر همه ی آنانی که با رفتنشان تلنگر می زنند بهمان که اگر چه جاده دراز است، اما راه باز است و اگر خودتان بخواهید می شود. تلنگر می زنند که آنقدر بهانه نیاورید که بهشت را به بها می دهند نه به بهانه.

 

سعید متولد 67 بود و حسین 76 .

و این اعداد یعنی این شش ها و این هفت ها و این عدد و رقم ها، عددی نیستند که بین تو و محبوب بتوانند فاصله بیندازند. این تویی که باید بخواهی و عمل کنی. این تویی که اگر مسلح شوی به اخلاص، هیچ دری به رویت بسته نخواهد بود و هیچ مرزی راه را به رویت نخواهد بست. می روی و می روی تا جایی که می رسی به وصال، از جنس همان وصال هایی که «اذا وصلوا اتصلوا و اذا اتصلوا لا فرق بینهم و بین حبیبهم»  که بین تو و محبوب فرقی نیست. یکی می شوید.

 

سعید ها و حسین ها می روند تا قاعده ها و قوانین مصنوعی ما را بشکنند که گمان می کنیم راه شهادت بن بست است. این سن و سال ها چند خط خطی ساده و معمولی بیشتر نیست و آنکس که خود را به اندازه ی لباس تک سایز شهادت درآورد، یقینا خداوند لباس را به پیکرش خواهد پوشاند.

 

سلام بر «حسین» و «سعید» و سلام بر حسین ها و سعیدهایی که هر از چندگاهی با رفتنشان، ماندنمان را به رُخِمان می کشند.

 

مهم نیست آن خوشبخت پرچم پیچ شده در تابوت سه رنگ کیست! مهم این است که دارد فریاد می زند، راه باز است. دارد فریاد می زند بی خیال دنیا! دارد فریاد می زند کمی به خودتان بیایید و جدا کنید خودتان را از این قوانین مادی!

مهم نیست آن روسفیدِ سفید پوشی که در بالاترین معامله و تجارتِ خود توانسته است دومتر از قطعه ی شهدا را به خود اختصاص دهد کیست؟! مهم این است که زیرکانه و هوشیارانه، دل را چنان سیقل داده است و جان را آنچنان پرورش داده است که خداوند مشتری اش شده است و مگر خداوند نفرمود که «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»

 

مهم نیست داغ کدام رفیق است که دارد کمر آدم را می شکند، امیر هویدی است یا سید مجتبی ابوالقاسمی یا علی حاجیوند یا حسین ولایتی و یا سعید زارع!

مهم این است که دارند با تمام وجود به ما می گویند: می شود از دروازه ی تنگ شهادت عبور کرد و رسید به همانجایی که شیرینی وصالش شیرین تر از عسل است. جایی بین تمامی بر و بچه های«من قضی نحبه» بین آنان که «احیا عند ربهم یرزقون » هستند

 

و ما اینجا اگر داریم زار می زنیم، اگر سوز حسرت از سینه هایمان شعله می گیرد، همه اش درد فراق نیست. هر چند که فراق رفیقِ هیاتی کم دردی نیست. فراق رفیقی که همین چند روز پیش کنارت سینه می زد و اشک می ریخت. همین چند روز پیش زیر تابوت شهید گمنام را گرفت و صورتش را چسباند به چوبه ی تابوت و زمزمه کرد.

فراق رفیق کم دردی نیست. رفیقی که هیچ گاه گمان نمی کردی اینچنین یکباره دستت را بگذارد توی حنا و برود به آنجا که باید می رفت و تو هنوز احساس می کنی این قصه یک خواب است . یک شوخی است. از جنس همان شوخی های حسین ولایتی و سعید زارع.

 

فراق رفیق کم دردی نیست، اما اگر ما داریم زار می زنیم بیشتر به خاطر خودمان است و دردی که سال های سال است چنگ می زند به سینه هایمان. درد جا ماندن. درد نرسیدن. دردی که با رفتن هر یک از این بچه ها انگار زخمش بیشتر سر باز می کند.

دردی که درمانی جز عمل کردن و اخلاص در عمل ندارد و ما هر روز بیشتر یادمان می رود که برای رسیدن به وصال باید عمل کرد. باید آگاه عامل بود نه ناآگاه کاهل و عجیب است که هر روز که می گذرد بجای عامل شدن، راه کاهلی را در پیش می گیریم و چگونه می شود کاهل، عقلش عاقل شود تا عشقش عاقل شود و مگر چمران نگفت که :«وقتی عقل عاشق می شود، عشق عاقل می شود و آنگاه تو شهید می شوی»

 

حسین و سعید عزیز!

جام شیرین شهادت گوارای وجوتان برادرانم. حق تان بود. مبارکتان باشد که چیزی جز وعده پروردگار نبود این اتفاق که فرمود :« مَن طَلَبَنِی وَجَدَنِی وَ مَن وَجَدَنِی عَرَفَنِی وَ مَن عَرَفَنِی اَحبَنی و مَن اَحبَنی  عَشَقَنِی وَ مَن عَشَقَنِی عَشَقـــتُهُ وَمَن عَشَقـــتُهُ قَتَلــتُهُ » عاشق شدید و خدا هم عاشقتان شد و شد آنچه باید می شد.

 

بروید ، اما دعاکنید که ما هم یاد بگیریم کمتر حرف بزنیم و بیشتر عمل کنیم. یاد بگیریم اخلاص را، این اکثیر عاشقی را که مس وجود را به سرعت نور، تبدیل به طلا می کند. دعا کنید ما هم بتوانیم این راهی را که شما رفتید برویم.

دعا کنید ما هم قبل از ظهور شهید شویم که به قول شهید حججی اگر آدم قبل از ظهور شهید شود، شاید بتواند با امامش برگردد و دوباره شهید شود و لذت شهادت و ریخته شدن خونش به پای محبوب را دو بار تجربه کند.

 

بروید برادرانم. گوارایتان باد آن همه وعده ای که خداوند در قبال اعمال صالحتان عملی خواهد کرد.

گوارایتان باد وصال حسین(ع) و دیدار شهدایی که تا دیروز فقط عکس و قاب و سنگی بودند و امروز از نزدیک در آغوششان خواهید گرفت.

گوارایتان باد شهادت.

گوارایتان باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۷ ، ۱۴:۴۳
علی موجودی