به بهانه ی شهادت دو پاسدار دزفولی در حمله تروریستی اهواز
67 و 76
به بهانه ی شهادت حسین ولایتی و سعید زارع در حمله تروریستی اهواز
سلام بر حسین
هم حسینی که این روزها بیرق عزایش را بر افراشتیم و سیاه پوش داغ سرد نشدنی اش بودیم و هم سلام بر حسینی که حسین(ع) این روزها سلامش را پاسخ داد و هنوز کبودی شانه اش از زنجیرزدن عصرعاشورا ، مرهم نیافته بود، حسین (ع) خریدارش شد.
سلام بر « حسین ولایتی » عزیز که چند ساعت دیگر باید روی شانه های زخم خورده مان ، پیکرش را تا شهیدآباد بدرقه کنیم و همسایگی اش را با سیدمجتبی ابوالقاسمی و علی حاجیوند و مابقی شهدا تبریک بگوییم و با دست های لرزانمان تن زخم خورده اش را بدهیم دست خاک و حسرت به دل تر از همیشه برگردیم.
سلام بر سعید
سعیدی که به سعادت رسید و چند ساعت دیگر شانه به شانه ی حسین می روند تا زودتر بر سفره ی مهمانی سیدالشهدا بنشینند.
سلام بر «سعید زارع » سعیدی که دنبال سعادت تا سوریه و عراق هم هروله کرد، اما خداوند در اهواز، در را به رویش باز کرد و دارد می رود تا با «عادل سعد » همسایه شود و سعادتی را تجربه کند به شیرینی سعادتی که سَعَد چشیده است.
و سلام بر همه ی آنانی که با رفتنشان تلنگر می زنند بهمان که اگر چه جاده دراز است، اما راه باز است و اگر خودتان بخواهید می شود. تلنگر می زنند که آنقدر بهانه نیاورید که بهشت را به بها می دهند نه به بهانه.
سعید متولد 67 بود و حسین 76 .
و این اعداد یعنی این شش ها و این هفت ها و این عدد و رقم ها، عددی نیستند که بین تو و محبوب بتوانند فاصله بیندازند. این تویی که باید بخواهی و عمل کنی. این تویی که اگر مسلح شوی به اخلاص، هیچ دری به رویت بسته نخواهد بود و هیچ مرزی راه را به رویت نخواهد بست. می روی و می روی تا جایی که می رسی به وصال، از جنس همان وصال هایی که «اذا وصلوا اتصلوا و اذا اتصلوا لا فرق بینهم و بین حبیبهم» که بین تو و محبوب فرقی نیست. یکی می شوید.
سعید ها و حسین ها می روند تا قاعده ها و قوانین مصنوعی ما را بشکنند که گمان می کنیم راه شهادت بن بست است. این سن و سال ها چند خط خطی ساده و معمولی بیشتر نیست و آنکس که خود را به اندازه ی لباس تک سایز شهادت درآورد، یقینا خداوند لباس را به پیکرش خواهد پوشاند.
سلام بر «حسین» و «سعید» و سلام بر حسین ها و سعیدهایی که هر از چندگاهی با رفتنشان، ماندنمان را به رُخِمان می کشند.
مهم نیست آن خوشبخت پرچم پیچ شده در تابوت سه رنگ کیست! مهم این است که دارد فریاد می زند، راه باز است. دارد فریاد می زند بی خیال دنیا! دارد فریاد می زند کمی به خودتان بیایید و جدا کنید خودتان را از این قوانین مادی!
مهم نیست آن روسفیدِ سفید پوشی که در بالاترین معامله و تجارتِ خود توانسته است دومتر از قطعه ی شهدا را به خود اختصاص دهد کیست؟! مهم این است که زیرکانه و هوشیارانه، دل را چنان سیقل داده است و جان را آنچنان پرورش داده است که خداوند مشتری اش شده است و مگر خداوند نفرمود که «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»
مهم نیست داغ کدام رفیق است که دارد کمر آدم را می شکند، امیر هویدی است یا سید مجتبی ابوالقاسمی یا علی حاجیوند یا حسین ولایتی و یا سعید زارع!
مهم این است که دارند با تمام وجود به ما می گویند: می شود از دروازه ی تنگ شهادت عبور کرد و رسید به همانجایی که شیرینی وصالش شیرین تر از عسل است. جایی بین تمامی بر و بچه های«من قضی نحبه» بین آنان که «احیا عند ربهم یرزقون » هستند
و ما اینجا اگر داریم زار می زنیم، اگر سوز حسرت از سینه هایمان شعله می گیرد، همه اش درد فراق نیست. هر چند که فراق رفیقِ هیاتی کم دردی نیست. فراق رفیقی که همین چند روز پیش کنارت سینه می زد و اشک می ریخت. همین چند روز پیش زیر تابوت شهید گمنام را گرفت و صورتش را چسباند به چوبه ی تابوت و زمزمه کرد.
فراق رفیق کم دردی نیست. رفیقی که هیچ گاه گمان نمی کردی اینچنین یکباره دستت را بگذارد توی حنا و برود به آنجا که باید می رفت و تو هنوز احساس می کنی این قصه یک خواب است . یک شوخی است. از جنس همان شوخی های حسین ولایتی و سعید زارع.
فراق رفیق کم دردی نیست، اما اگر ما داریم زار می زنیم بیشتر به خاطر خودمان است و دردی که سال های سال است چنگ می زند به سینه هایمان. درد جا ماندن. درد نرسیدن. دردی که با رفتن هر یک از این بچه ها انگار زخمش بیشتر سر باز می کند.
دردی که درمانی جز عمل کردن و اخلاص در عمل ندارد و ما هر روز بیشتر یادمان می رود که برای رسیدن به وصال باید عمل کرد. باید آگاه عامل بود نه ناآگاه کاهل و عجیب است که هر روز که می گذرد بجای عامل شدن، راه کاهلی را در پیش می گیریم و چگونه می شود کاهل، عقلش عاقل شود تا عشقش عاقل شود و مگر چمران نگفت که :«وقتی عقل عاشق می شود، عشق عاقل می شود و آنگاه تو شهید می شوی»
حسین و سعید عزیز!
جام شیرین شهادت گوارای وجوتان برادرانم. حق تان بود. مبارکتان باشد که چیزی جز وعده پروردگار نبود این اتفاق که فرمود :« مَن طَلَبَنِی وَجَدَنِی وَ مَن وَجَدَنِی عَرَفَنِی وَ مَن عَرَفَنِی اَحبَنی و مَن اَحبَنی عَشَقَنِی وَ مَن عَشَقَنِی عَشَقـــتُهُ وَمَن عَشَقـــتُهُ قَتَلــتُهُ » عاشق شدید و خدا هم عاشقتان شد و شد آنچه باید می شد.
بروید ، اما دعاکنید که ما هم یاد بگیریم کمتر حرف بزنیم و بیشتر عمل کنیم. یاد بگیریم اخلاص را، این اکثیر عاشقی را که مس وجود را به سرعت نور، تبدیل به طلا می کند. دعا کنید ما هم بتوانیم این راهی را که شما رفتید برویم.
دعا کنید ما هم قبل از ظهور شهید شویم که به قول شهید حججی اگر آدم قبل از ظهور شهید شود، شاید بتواند با امامش برگردد و دوباره شهید شود و لذت شهادت و ریخته شدن خونش به پای محبوب را دو بار تجربه کند.
بروید برادرانم. گوارایتان باد آن همه وعده ای که خداوند در قبال اعمال صالحتان عملی خواهد کرد.
گوارایتان باد وصال حسین(ع) و دیدار شهدایی که تا دیروز فقط عکس و قاب و سنگی بودند و امروز از نزدیک در آغوششان خواهید گرفت.
گوارایتان باد شهادت.
گوارایتان باد.