الف دزفول

الف دزفول
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

رازهای یک لبخند

یادی از مرحوم ملامهدی قلمباز و مرحوم حاج یوسفعلی صلواتی زاده

 

لبخند بزنید. در این لباس خاکی و با آن پیشانی بندهایی که بزرگترین راز نهفته ی دل هایتان را با رنگی سبز افشا کرده است. لبخند بزنید...

آخر با این محاسنی که در آسیاب روزگار، گرد سفیدی بر آن نشسته است چه جای عاشق شدن است که بر پیشانی بندهایتان نوشته اید «عاشقان شهادت»

درست است که شهادت سن و سال نمی شناسد که اگر می شناخت «حبیب» و «عابس» را باید از عاشورا قلم می گرفتیم؛ اما شما دیگر چرا؟! تکلیفی که برگردنتان نیست!

حاج یوسفعلی! پدرم! تو که «عبدالرحمان» 19 ساله ات، فرمانده ی رشیدت، در اسفند 62 خیبر شکن شد و رفت به همان جا که باید می رفت و حتی استخوان شکسته ای هم از او برنگشت!

و یک سال بعد باز هم در اسفندماه  بود که درب خانه ات را زدند و گفتند که شانه هایت را برای تابوت «علیرضا»ی 22 ساله ات استوارتر از همیشه نگه دار. علیرضایی که طلبه بود، اما با آن همه زخم از نبردهای قبل، در مجنون عشق را طلب کرد و به وصال یار رسید و از بدر راهی به آسمان گشود.

حاج یوسفعلی! پدرم! من یقین دارم حتی اگر امروز که اینچنین چشم در چشم دوربین، نه! چشم در چشم روزگار! ایستاده ای و لبخند می زنی، خبر داشتی که 31 سال بعد سومین پسرت که فرمانده گردان عمار بود، در اثر جراحاتش شربت شهادت می نوشد و روی مزارش می نویسند « سردار سرتیپ پاسدار شهید دکتر محمد رضا صلواتی زاده» باز هم همین طور لبخند می زدی!

 

و اما تو ملامهدی! پیر عارف دوران دیده! کاسب مشهور محل که چقدر لقب «حبیب الله» به قامتت برازنده است! پدرم! تو دیگر چرا؟

درست است که تو پسر نداشتی تا راهی جبهه های نبرد کنی، اما قرار هم نبود درب آن دکان کوچک را ببندی و راه خط را در پیش بگیری و در بین راهِ اعزام  از شوق گریه کنی. پس همان یکی دو لقمه نانی را که برای زن و بچه ات در می آوردی چه کسی باید تأمین کند؟ تو دیگر چرا اینجا ایستاده ای و لبخند می زنی رو به روی عالم و آدم!

 

دست برگردن حاج یوسفعلی و او نیز دست بر گردن تو و انگار کل عالم و آدم بند شده اند به این لبخند و این لبخند چقدر حرف دارد برای گفتن؛ حرف ها دارد برای آنان که دل هایشان در قفس ماده گرفتار نیست و هنوز نسیمی از آسمان در فضای دلشان می وزد.

آخر اگر قرار به تکلیف هم بود، تکلیف از هر دوی شما ساقط بود، اما به فرمان ولیِ زمانتان آمدید تا عالمیان بیاموزند ولایت پذیری به عمل ممکن است نه به حرف و لقلقه!

لبخند بزنید! رو به این آدم هایی که «آن روزهای»گذشته را که از یاد برده اند، هیچ، بی خیال «آن روزهای»  در پیش رو، روزگار می گذرانند. روزهایی که هم باید روبروی امام موعود حساب پس بدهند و هم روبروی شهدایی که زمین و زمان را به ما سپردند و رفتند. دیگر حساب پس دادن پیش ترازوی عدالت پروردگار پیش کش!

اما به یقین حرفی از حرف های این لبخند، اتمام حجتی است با آنانکه باید راهی را بروند که نمی روند و حرف امامی را به گوش جان بخرند که نمی خرند و شرمندگی شان روزی که ولیِ زمان پرچم را به دست ولیِ موعود خواهد داد، بی فایده خواهد بود.

پس لبخند بزنید تا از درون این لبخند بشنویم که «چه جنگ باشد چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد. حرم عشق کربلاست وچگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز آموخته است وراه کربلا را می شناسد و چگونه از جان نگذرد آنکس که می داند جان بهای دیدار است. گردش خون در رگ های زندگی شیرین است اما ریختن آن در پای محبوب شیرین تر است. لبخند بزنید تا تاریخ در افق وجودتان قله های بلند تکامل انسانی را ببیند.

 

 پانویس:

تصویر سمت راست مربوط به مرحوم ملامهدی قلمباز(وفات 1391)،معروف به «ملامهدی» کاسب نمونه دزفول و تصویر سمت چپ مرحوم حاج یوسفعلی صلواتی زاده( وفات 1394)، پدر شهیدان، عبدالرحمن، علیرضا و محمدرضا صلواتی زاده در جبهه های نبرد حق علیه باطل است و امروز مزار این دو پیرفرزانه با اندکی فاصله از هم در گلزار شهدای شهیدآباد زیارتگاه عاشقان است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۳۰
علی موجودی

از کوچه های دزفول تا  مرزهای لبنان

هنرمندی که تخصص او نقاشی چهره ی شهداست

معرفی هنرمند گمنام دزفولی «استاد سید حبیب آذرنگ» که بیش از 3000 نقاشی کشیده است

 

سرآغاز

از کودکی عاشق کار هنری می شود. سال 56 در اوج بگیر و ببندهای ساواک، تصویر حضرت امام را از روی یکی از عکس های پرسنلی ایشان، در ابعاد یک و نیم در دو متر و ظرف سه ساعت می کشد و جوانان انقلابی شهر تصویر را عین قالیچه لوله می کنند و پیش چشم گاردی های شاه می برند و فردا، همان تصویر پیشاپیش تظاهرکنندگان روی یک بوم بزرگ خودنمایی می کند و این آغازی است بر فعالیت های انقلابی یک هنرمند گمنام دزفولی! هنرمندی به نام « استاد سیدحبیب آذرنگ» و  اینجاست که وقتی به کنج بسیاری از تصاویر شهدای دزفول نگاه می کنی ، رمز ترکیب «ح ـ آذرنگ» بر تو مکشوف خواهد شد.

هنرمندی که بدون داشتن استاد و فقط با تمرین و تجربه و پرورش استعداد ذاتی خویش به اوج مهارت در تصویرگری چهره و منظره دست یافته است.

 

 

کلیشه

اولین طراح و مجری ساخت کلیشه ی تصاویر شهدای دزفول، استاد حبیب است و شاید کمتر کسی از این ماجرا خبر داشته باشد. حتی از این ماجرا که همان تصاویر کلیشه ی حضرت امام که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بر در و دیوارهای دزفول خودنمایی می کند، شاهکار استاد حبیب و برادرانش است. کلیشه هایی که با یک اسپره ی رنگ، تصاویری را بر دل دیوارها نقش می زند که خار چشم رژیم پهلوی می شوند و بعد از انقلاب هم او به همراه دیگر برادرانش کلیشه ی تصاویر شهدا را طراحی و آماده می کند که ماندگارترین این کلیشه ها کلیشه ی 13 نوجوان شهید مسجد نجفیه است و شهدایی که تصاویرشان تا مدت ها دور میدان امام خمینی(ره) بر مردم لبخند می زد. کم کم منزل استاد حبیب تبدیل می شود به یک پایگاه تبلیغاتی تمام عیار و محل رفت و آمد بچه های جنگ و جوانانی می شود که امروز سال های سال است مهمان خاک معطر شهیدآباد و بهشت علی دزفول هستند.

 

عشق و عقل

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، هنرش را وقف اسلام و انقلاب می کند و در بسیج شاه رکن­الدین به تصویرگری شهدا مشغول می شود ، بر بوم، بر پارچه و بر دیوارهای شهر، جوهره ی اخلاص انقلابی اش نقش می بندد و کم کم این هنردینی و انقلابی­اش تکثیر می شود و تا ایلام و هفتگرد و رامهرمز و خرم آباد و  ماهشهر صادر می شود.

به لطف و برکت شهدا، خداوند در قلم استاد حبیب برکتی تزریق می کند که گاه ظرف یک روز تصویر 19 شهید را ترسیم می کند و این اگر با عقل سازگار نباشد، یقیناً با عشق قابل باور است ، چرا که استاد حبیب تمام حس و علاقه اش را در قلم مویش می ریزد و بر بوم نقش می زند و وقتی ، قصه قصه ی عاشقی باشد ، دیگر عقل را جایی برای میان داری نیست.

کار به جایی می رسد که قلم موی استاد حبیب تصویر شهدای شوشتر و بهبهان و ... را نیز نقش می زند. امروز عکس پرسنلی شهید را تحویل می گیرد و فردایش تصویر نقاشی شده بر بوم را تحویل می دهد و اگر کسی این سطرها و حقایق را اغراق می پندارد، یحتمل با عشق بیگانه است و عاشقی را نمی شناسد.

استاد حبیب گاه شب را تا صبح کنار بوم و قلم مو و رنگ هایش بیدار است و چشم در چشم شهدایی دارد که چهره هایشان را بر بوم نقش می زند و به خاطر ندارد که آن روزها ریالی پول گرفته باشد. فقط و فقط خدا را می بیند و وقتی از او سوال می کنی پس چگونه ارتزاق زندگی می کردی ، نگاه و انگشتش فقط آسمان را نشان می دهد و می گوید هر چه بود خدا بود و هر چه هست از آن خداست. خدا می رساند.

 

مبتکر

رنگ ها را خودش با فرمولی تجربی می سازد. ابتکاری که باز هم ثمره ی استعداد و تجربه اوست و کم کم برای برخی از هنرمندان شهر، با فرمول خودش رنگ می سازد. ترکیب رنگی که با اینکه از نوع رنگ پلاستیک است، اما از رنگ روغن تمیز داده نمی شود.

تا سال 1363 از بقعه متبرک سبزقبا، تا چهارراه قاضی پر است از بوم های یک متر در هفتاد و دومتر در سه متر تصاویر شهدا که همه نتیجه ی قلم موی استاد حبیب است. تصاویری که بسیاری از دزفولی ها در سال های جنگ و بعد از جنگ ، خوب به خاطر دارند.

 

 تو باید بروی

این همه هنر و هنرمندی و فعالیت در جبهه فرهنگی و تبلیغاتی شهر، باعث نمی شود که با خاک جبهه بیگانه باشد و در عملیات ها و جبهه های پدافندی هم حضور فعال دارد. افتخارش به رفاقت با بسیاری از شهداست. از سید هبت الله فرج الهی تا  عبدالحمید صالح نژاد که مدام به او می گوید:«حیف که در دزفول قدر تو و هنرت را نمی­دانند!! تو باید از دزفول بروی!!!»

 

 بهشتی

پس از شهادت شهید بهشتی، استاد حبیب تصویر ایشان را در ابعاد 3متر در 4 متر روی دیوار سیمانی بسیج می کشد که تا آن روز  چنین کاری نه در دزفول که در شهرهای دیگر هم سابقه نداشته است. این تصویر همه را حیرت زده می کند که به گونه ای که از بسیاری از شهرها خصوصاً خرمشهر  و نیز قرارگاه خاتم الانبیاء شیراز و .. دنبال نقاش این تصویر می گردند و دنبال استاد حبیب می فرستند. اما ارادت و محبتی که به شهدای دزفول دارد، باعث می شود که لبیک گوی هیچ یک از پیشنهادات نباشد. اما  در برهه ای از زمان در مقابل اصرار بچه های شیراز کم می آورد و چند مدتی در شیراز هم هنرنمایی هایش تکثیر می شود.

 

 لبنان

یک روز «شهید رحیم بختیاری» درب خانه ی استاد حبیب را می زند و می گوید: باید بروی لبنان! استاد حبیب مشغله های کاری اش را بهانه می کند ، اما بی فایده است و رحیم می گوید: «باید بروی!» استاد حبیب می پرسد:«کِی؟» و رحیم می گوید:«همین فردا!»

و استاد حبیب حدود شش ماه در پادگانی بین بعلبک و مرز سوریه و همچنین حوالی تپه های جولان مستقر می شود. آنجا مجموعه ای از فعالیت ها را انجام می دهد. هم پدافندی ، هم تبلیغاتی و هم اطلاعاتی!

لبنانی ها هم شاید هنوز تصاویر «راغب حرب» ، «امام موسی صدر» و نقاشی های مختلف ضداسرائیلی و حمایت از قدس  استاد حبیب را به خاطر داشته باشند و نمایشگاهی از کارهای او را  و شاید آن آقای دکتر متخصص قلب که استاد حبیب پیشنهاد چندهزاردلاری خرید یکی از تابلوهایش را نمی پذیرد  و می گوید این کارها را فقط برای خدا انجام داده است. برای اسلام! همین!

 

3000

در طی این سال ها استاد حبیب بیش از 3000 نقاشی کشیده است که عمده این نقاشی ها تصاویر شهداست.  این روزها علی­رغم این همه تکنولوژی های عجیب و غریب در کارهای هنری، استاد حبیب هنوز مشغول نقاشی است و می گوید:«ممکن است که گه گاهی فشار مالی داشته باشد ، اما حالش خیلی خوب است و روحیه اش به برکت شهدا عالی است.» می گوید: این بنرها و کارهای تبلیغاتی جدید دوامی ندارند، با گرما و سرما کمرنگ و کدر می شود، اما کار دست آدم روح دارد و ماندگار خواهد بود و رمز ماندگاری تصاویری که کشیده است را نیز در همان روح و احساسی می بیند که برای خلق آن به کار می برد.

 

بی وفایی

جالب است که با این همه پیشینه و کارهای فرهنگی و تبلیغاتی و شخصیت بی نظیر و یکتای استاد حبیب تا کنون هیچ مسئول و مدیری سراغی از او نگرفته است و خودش هم می گوید :«انتظار و توقعی از کسی ندارد ، چون برای خدا و اسلام کار کرده است» می گوید: «لحظه ای از کارها و سختی ها و زحماتی که کشیده است پشیمان نیست و به آن افتخار می کند.  »استاد حبیب از عمق وجودش می گوید:«زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست و به تمام کارهایی که انجام داده است افتخار می کند.»

هنرمندی چون استاد سیدحبیب آذرنگ، در هر شهر و دیار دیگری غیر از دزفول زندگی می کرد، یقینا تا کنون به عنوان چهره ای ماندگار به دنیا معرفی شده بود و تندیسی از او در اصلی ترین میدان های شهر ساخته می شد. اما افسوس که در این شهر، آنچه موج می زند، بی وفایی است و قدرنشناسی!  هنرمند گمنامی مثل استاد حبیب آذرنگ یقیناً در آسمان ها شهرتی پرآوازه دارد. در بین شهدایی که تصاویرشان را با ذره ذره ی احساس و عاشقی اش کشیده است و یقیناً جایگاهی والا نزد پروردگارش دارد.

درست است که نسل امروز  به برکت بی مهری و بی وفایی و قدرنشناسی آقایان مسئول، استاد حبیب و هنرمندی هایش و زحماتی را که برای انقلاب و اسلام کشیده است، نمی شناسند، اما وظیفه ی جوانان انقلابی و نسل سوم و چهارمی است که از او تقدیر کنند و او را و هنرمندی هایش را به عالم و آدم معرفی کنند و فریاد بزنند :« ای کاش می شد تا تو را در مأمن گمنامی ات رها کنیم و بگذریم، که تو این چنین می خواستی. اما ای عزیز! اجر تو در کتمان کردن است و اجر ما در افشا کردن، تا تاریخ در افق وجود تو قله های بلند تکامل انسانی را ببیند»

 

 یک دعای خاص

در پایان الف دزفول و همراهان آن برای استاد حبیب آذرنگ از خداوند منان اینگونه طلب می کنند که : « پروردگارا! مجموعه ی نقاشی های استاد حبیب یک قلم کم دارد و آن هم تصویر قطب عالم امکان مهدی موعود است که با قلم این هنرمند عزیز تا قیام قیامت ثبت شود. پس خودت بخواه که در ظهور نور ، استاد حبیب تصویری از حضرت موعود نقش بزند و گوشه ی آن بنویسد: «ح ـ آذرنگ»

ان شاء الله

 

با تشکر از مرکز فرهنگی وارثین دزفول

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۳۴
علی موجودی

فیلم بازی نمی ­کرد! سَرِکاری نبود ...

روایت نمازهای تکان دهنده ی  شهید عبدالحسین خبری

نماز خواندنش، نماز خواندنی متفاوت بود. نماز که می­ خواند اصلاً متوجه اطرافش نبود. بارها می­ شد که گمان می­ کردیم دارد برایمان فیلم بازی می­کند و سرِکارمان گذاشته است. با خودم گفتم باید ببینم این واقعاً دارد با این خضوع و خشوع نماز می ­خواند یا این­که فیلمش است و جزئی از شیطنت ­هایش و می­ خواهد سربه­ سرمان بگذارد.

وقتی شروع کرد به نماز، با یکی از دوستان رفتیم سراغش. دو نفری دوره­ اش کردیم و تا توانستیم روبرویش شکلک درآوردیم؛ اما انگار نه انگار. چهره ­اش اصلاً تغییر نکرد. حتی یک لبخند هم نزد. انگار اصلاً ما را نمی­دید. به کارمان ادامه دادیم و هر هنری داشتیم به­ کار بردیم. خندیدیم، شوخی کردیم، سر و صدا کردیم؛ شاید بتوانیم حواس حسین را متوجه خودمان کنیم، اما نشد که نشد. جلوتر رفتم و درحالی که نماز می­ خواند با دستم زدم به کمرش، اما عکس ­العملی نشان نداد. آب ریختم سرش، اما تکان هم نخورد. انگار تمامی حواس پنجگانه ­اش از کار افتاده بود. نه می­ دید، نه می ­شنید، نه بدنش حس داشت. برایم ثابت شد که این تو بمیری از آن توبمیری ها نیست. حسین فیلم بازی نمی ­کند؛ واقعاً دارد در دنیای دیگری قدم می­ زند و اشک­هایی که در قنوتش آرام آرام گل­های قالی را سیراب می­ کرد، بهترین دلیل بود بر این اتفاق.

راوی: محمود یزدی زاده

 

شوخ طبع بود و معمولاً در شیطنت کم نمی­ آورد. مثل خیلی وقت­ ها، داشتیم توی حسینیه هدیه­ های مردمی را برای جبهه بسته­ بندی می­کردیم که باز هم حسین افتاد روی کانال شیطنت. او گفت و من گفتم و زدیم توی سر و کله­ ی همدیگر که یکدفعه حسین افتاد دنبالم.  توی سالن حسینیه، من بدو و حسین بدو و آن­ روز حسابی حالم را گرفت.

وقت اذان مغرب شد. حسین بلافاصله رفت و وضو گرفت و قامت بست برای نماز. من هم در فکر تلافی بودم و این که حال حسین را بگیرم.

رفتم و یک ماشین دوخت آوردم. رکعت دوم یا سوم نمازش بود که رفت سجده. ماشین دوخت را گذاشتم روی قوزک پایش. خواستم شوخی کنم و فقط کمی اذیتش کرده باشم. کمی آن را روی  پایش فشار دادم که ناگهان منگنه­ ی ماشین دوخت در رفت و تا ته رفت توی پای حسین.

حسین همچنان در سجده بود. انگار نه­ انگار که منگنه­ ی ماشین دوخت، پایش را زخمی کرده است. آخ هم نگفت و نمازش را قطع نکرد. حسابی ترسیدم. اصلاً قصد چنین کاری نداشتم. نمی­خواستم این­طوری بشود. قصدم شیطنت بود و خواستم فقط کمی اذیتش کرده باشم.

سریع منگنه را از پای حسین بیرون کشیدم. باز هم تکان نخورد و آهی نگفت. متعجب مانده بودم که این دیگر چگونه بشری است؟ هنوز توی سجده نماز بود. خون از پای حسین جاری شده بود. یک چفیه آوردم و پای حسین را بستم و باز هم هنوز حسین در سجده بود.

نمازش که تمام شد، خیلی عذرخواهی کردم و او هم با لبخند گفت:«فراموشش کن» ولی من هیچ­وقت خاطره ­ی این نماز حسین و کاری را که انجام داده بودم، فراموش نکردم.

راوی: سیدمصطفی عظیمی فر

 

«شهید عبدالحسین خبری» در هشتم مرداد ماه 1361 در عملیات رمضان و در سن 16 سالگی به شهادت رسید و مزار منورش در کنار مزار یادبود برادر جاویدالاثرش «شهید عبدالحمید خبری» در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۰۷
علی موجودی

خسته نباشی دلاور...! خداقوت پهلوان!...



 
تصاویر سمت چپ مربوط به یادمان شهدای گمنام اندیمشک است. این شهدا در سال 1381 در این محل به خاک سپرده شده اند و محوطه ی این یادمان شامل فضای سبز مناسب ، آب نما، نمازخانه ، سرویس های بهداشتی ، حمام ، پارکینگ ، سالن اجتماعات ، فروشگاه ، شمع خانه ، سقاخانه و ... هر ساله میزبان کاروان های راهیان نور می باشد.


این یادمان روزانه میزبان بیش از  60 کاروان راهیان نور و حدود 2500 بازدید کننده از استان های مختلف کشور  و  زائرانی از 17 کشور  جهان می باشد که جا دارد از مسئولین محترم و قدرشناس و بدون ادعای اندیمشک جهت رسیدگی به این فضای نورانی و مقدس و ارج نهادن به مقام شامخ شهدا، تشکر و قدردانی کرد.



تصاویر سمت راست مربوط به یادمان نیمه ساز شهدای گمنام شهرستان دزفول است. این شهدا نیز در سال 1381 در محل مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول به خاک سپرده شدند. ابتدا چندین سال سقفی بالای سرشان نبود. بعد از چند سال یادمانی با عیب و نقص های متعدد ساخته شد. سال 95یادمان قبل تخریب  و پس از 14 ماه و صرف 200 میلیون تومان بیت المال، هنوز به 160 میلیون تومان اعتبار برای تکمیل نیاز دارد.



این یادمان جدید هیچ یک از مزایای یادمان اندیمشک را که ندارد، هیچ، حتی سقف هم ندارد و جالب تر اینکه در شاهکار مهندسی طراحی و ساخت آن مزار 4 شهید گمنام در راه پله ی یادمان قرار گرفته اند. ( محل تقریبی مزار شهدا در راه پله نشان داده شده است)



این یادمان طی این 16 سال میزبان هیچ کاروان راهیان نوری نبوده است و  یا اگر هم  این اتفاق رخ داده باشد به تعداد انگشت شمار بوده است. حتی خیلی از دزفولی ها هم از وجود چنین یادمانی بی خبرند.

لذا جادارد که از مسئولین محترم ،  قدرشناس!! و بدون ادعای!!! دزفول در راستای این قدرشناسی!!!! و رسیدگی!!! به این فضای مقدس تشکر و قدردانی کرده و فریاد بزنیم:

 خسته نباشی دلاور...! خداقوت پهلوان!...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۰۵
علی موجودی