به بهانه ی یادی از عارف 16 ساله ی دزفول، شهید عبدالحسین خبری
فیلم بازی نمی کرد! سَرِکاری نبود ...
روایت نمازهای تکان دهنده ی شهید عبدالحسین خبری
نماز خواندنش، نماز خواندنی متفاوت بود. نماز که می خواند اصلاً متوجه اطرافش نبود. بارها می شد که گمان می کردیم دارد برایمان فیلم بازی میکند و سرِکارمان گذاشته است. با خودم گفتم باید ببینم این واقعاً دارد با این خضوع و خشوع نماز می خواند یا اینکه فیلمش است و جزئی از شیطنت هایش و می خواهد سربه سرمان بگذارد.
وقتی شروع کرد به نماز، با یکی از دوستان رفتیم سراغش. دو نفری دوره اش کردیم و تا توانستیم روبرویش شکلک درآوردیم؛ اما انگار نه انگار. چهره اش اصلاً تغییر نکرد. حتی یک لبخند هم نزد. انگار اصلاً ما را نمیدید. به کارمان ادامه دادیم و هر هنری داشتیم به کار بردیم. خندیدیم، شوخی کردیم، سر و صدا کردیم؛ شاید بتوانیم حواس حسین را متوجه خودمان کنیم، اما نشد که نشد. جلوتر رفتم و درحالی که نماز می خواند با دستم زدم به کمرش، اما عکس العملی نشان نداد. آب ریختم سرش، اما تکان هم نخورد. انگار تمامی حواس پنجگانه اش از کار افتاده بود. نه می دید، نه می شنید، نه بدنش حس داشت. برایم ثابت شد که این تو بمیری از آن توبمیری ها نیست. حسین فیلم بازی نمی کند؛ واقعاً دارد در دنیای دیگری قدم می زند و اشکهایی که در قنوتش آرام آرام گلهای قالی را سیراب می کرد، بهترین دلیل بود بر این اتفاق.
راوی: محمود یزدی زاده
شوخ طبع بود و معمولاً در شیطنت کم نمی آورد. مثل خیلی وقت ها، داشتیم توی حسینیه هدیه های مردمی را برای جبهه بسته بندی میکردیم که باز هم حسین افتاد روی کانال شیطنت. او گفت و من گفتم و زدیم توی سر و کله ی همدیگر که یکدفعه حسین افتاد دنبالم. توی سالن حسینیه، من بدو و حسین بدو و آن روز حسابی حالم را گرفت.
وقت اذان مغرب شد. حسین بلافاصله رفت و وضو گرفت و قامت بست برای نماز. من هم در فکر تلافی بودم و این که حال حسین را بگیرم.
رفتم و یک ماشین دوخت آوردم. رکعت دوم یا سوم نمازش بود که رفت سجده. ماشین دوخت را گذاشتم روی قوزک پایش. خواستم شوخی کنم و فقط کمی اذیتش کرده باشم. کمی آن را روی پایش فشار دادم که ناگهان منگنه ی ماشین دوخت در رفت و تا ته رفت توی پای حسین.
حسین همچنان در سجده بود. انگار نه انگار که منگنه ی ماشین دوخت، پایش را زخمی کرده است. آخ هم نگفت و نمازش را قطع نکرد. حسابی ترسیدم. اصلاً قصد چنین کاری نداشتم. نمیخواستم اینطوری بشود. قصدم شیطنت بود و خواستم فقط کمی اذیتش کرده باشم.
سریع منگنه را از پای حسین بیرون کشیدم. باز هم تکان نخورد و آهی نگفت. متعجب مانده بودم که این دیگر چگونه بشری است؟ هنوز توی سجده نماز بود. خون از پای حسین جاری شده بود. یک چفیه آوردم و پای حسین را بستم و باز هم هنوز حسین در سجده بود.
نمازش که تمام شد، خیلی عذرخواهی کردم و او هم با لبخند گفت:«فراموشش کن» ولی من هیچوقت خاطره ی این نماز حسین و کاری را که انجام داده بودم، فراموش نکردم.
راوی: سیدمصطفی عظیمی فر
«شهید عبدالحسین خبری» در هشتم مرداد ماه 1361 در عملیات رمضان و در سن 16 سالگی به شهادت رسید و مزار منورش در کنار مزار یادبود برادر جاویدالاثرش «شهید عبدالحمید خبری» در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است