بالانویس 1:
این روزها خاطرات « شهید حسین ناجی» ، از بزرگمردان سالهای حماسه و ایثار دزفول، توسط گروه روایتگران شهدای دزفول در حال نگارش است و امید است که در نیمه اول سال 96 به چاپ برسد.
شهید حسین ناجی مسئول ستاد ذخیره سپاه دزفول است که در فروردین ماه 1360 و در عملیات فتح المبین شهید می شود و در «الف دزفول» نیز به این عزیز شهید پرداخته شد.(اینجا)
شهید ناجی، در ستاد ذخیره سپاه، نیروهای ارزشی زیادی را تربیت کرده و پرورش داده است. بسیاری از تربیت یافتگان مکتب شهیدناجی، در همان سال های دفاع مقدس آسمانی می شوند و برخی ها هم که تقدیرشان ماندن می شود، هنوز هم یاد و خاطرات حسین، بر دیواره ی دلشان حک شده است.
در مرور زندگی شهید ناجی از شخصی نام برده می شود به نام «عزت الله کابلی» و از رفاقتی صمیمی بین شهید ناجی و عزت الله سخن به میان می آید، بطوریکه عزت الله، رازدار حسین معرفی می شود.
تکلیف حسین را که شهادت مشخص کرده است، اما وقتی پیگیر نام عزت الله کابلی می شوی، شاهنامه ای پیش رویت باز می شود که ورق های آخرش بدجوری تلخ است.
بالانویس2:
این پست مروری است بر برخی خاطرات « دکتر عزت الله کابلی » که هرچه به دلم فشار آوردم تا نام «مرحوم» را پیشوند نامش کنم، نتوانستم و نام «شهید» را هم استفاده نکردم که برخی ها گیر ندهند. اما به حاج مصطفی گفتم: «رفیقتان عزت الله، در دلم، عزت یک شهید را دارد، نه یک ذره کم ، نه یک ذره زیاد . . . »
بالانویس 3:
رو شدن نام عزت الله بعد از چندین سال را نیز از کرامات شهید حسین ناجی می بینم. حس می کنم این خواسته ی حسین است که عزت الله را پس 22 سال دوباره مرور کنیم و معرفی اش کنیم به آنانی که او را نمی شناسند.
سایه ی عزت
مرور خاطراتی از حماسه آفرین هشت سال دفاع مقدس،عارف واصل، اسوه ی پارسایی و تقوا
برادر پاسدار زنده یاد «دکتر عزت الله کابلی» متخصص جراحی عمومی
شهره ی شهر
عزت
الله از همان نسلی است که سال 42 در گهواره بود و سال 1359 در جلسات قرآن
مسجد امام حسن عسکری(ع) ، توسط شهید حسین ناجی کشف شد. نوجوانی خوش فکر،
منظم، خوش برخورد، خوش خط، خنده رو، پرکار، با استعداد و فوق العاده مقید
به مسائل دینی که تحت تعلیمات آسمانی شهید ناجی، تبدیل به جوانی عارف پیشه و
متقی و خودساخته شد که هم در میدان علم و تخصص یکه تازی کرد و پزشکی شد که
خدمت به خلق کردنش شهره ی شهر بود و هم شیری شد در میدان های دفاع مقدس و
حماسه آفرینی هایی کرد به یاد ماندنی. هم پاسدار بود و هم پزشک.
راوی: حاج مصطفی
پیش نماز
عزت الله، آنقدر در مسیر خودسازی و تهذیب نفس گام برداشته بود و آنچنان دقیق و منظم و پرکار بود که از معتمدین شهید ناجی در ستاد ذخیره سپاه دزفول شد. شهید ناجی علاقه و اعتماد زایدالوصفی به عزت الله داشت. هم کارهای پرسنلی و اداری ستاد را به او واگذار کرد و هم او را به عنوان امام جماعت معرفی کرد و خودش هم پشت سر عزت نماز می خواند.
عزت الله، عمدتاً روزه بود و مناجات و نماز شب خواندن و مناجات هایش همیشه به راه بود.
راوی: حاج مصطفی
زنده یاد دکتر کابلی در کنار مزار شهید حسین ناجی
تخم مرغ
تخم مرغ به دست می آمد و با لبخندی شیرین میگفت: « میشه اینو برام سرخ کنی؟! برا سحری میخوام!» ماه رمضان نبود، اما روزه گرفتن های عزت الله ماه رمضان و غیر ماه رمضان نداشت. جای تعجب هم نبود که با آن همه غذای اضافی موجود در آشپرخانه ی ستاد، برود و یک تخم مرغ بیاورد برای خوردن. پرورش یافته مکتب «حسین ناجی» بود دیگر و نیروهای حسین ناجی هم که اغلبشان اهل معنا بودند و اهل تهذیب و طی طریق در مسیر کمال الهی.
راوی: حاج مصطفی
سایه ی عزت
نوبت نگهبانی ام بود. نیمه های شب باید دل از خواب شیرین و رختخواب گرم می کندم و می رفتم سر پست. پله های زیرزمین مسجد را یکی یکی بالا آمدم و رسیدم توی حیاط مسجد. در آن تاریک و روشن، احساس کردم سایه ای درون محراب مسجد می بینم. جلوتر رفتم و چشمانم را مالیدم و دوباره نگاه کردم. قیافه اش به عزت الله می خورد. بی خیالش شدم و رفتم سر نگهبانی ام. شب های بعد هم این اتفاق تکرار شد. آن سایه. سایه ی عزت. عزتی که هرشب کنجی از مسجد می ایستاد و در تاریکی و آرامش شب، نماز شب می خواند.
راوی: حاج مجید هفت تنانیان
مرید و مراد
عزت الله بعد از شهادت حسین به من گفت: « بارها، وقتی حسین شبانه به شهیدآباد میفت، راه می افتادم دنبالش! می رفت و یک قبر خالی پیدا می کرد و شروع می کرد به خواندن دعای کمیل و من از دور صدای ضجههایش را می شنیدم و به حس و حالی که داشت، غبطه می خوردم!»
راوی: برادر شهید حسین ناجی
سجاده ی عاشقی
بعد از شهادت حسین، عزت الله سجاده ای فوق العاده زیبا و مرغوب آورد و داد دستم و گفت:« این سجاده رو بگیرین و بجاش اون سجاده ای که حسین روش نماز میخوند رو بدین به من! » سجاده ی حسین، یکی از مهمترین و باارزشترین یادگاری هایی بود که داشتیم، اما وقتی به رفاقت و انس و الفت حسین با عزت الله اندیشیدم، با خودم گفتم شاید بهترین کسی که بتواند این سجاده را حفظ و نگهداری کند، عزت الله باشد. سجاده ی حسین را آوردم و دادم به عزت الله. سجاده را گرفت و بوسید و به صورتش کشید و با اشک شوق رفت. می دانست سجاده ی حسین چه کالای گرانبهایی است.
راوی: برادر شهید حسین ناجی
خرید عروسی
برای خرید عروسی، می روند بازار. عزت به مادرش می گوید:« من همین جا کنار ماشین می مونم تا شما برگردین! فقط باید سر وقت برم مسجد! دیر نکنین ها !!! » خرید طول می کشد و وقتی برمی گردند، عزت را می بینند که در شلوغی رفت و آمد بازار اهواز، روی پیاده رو ، یک تکه مقوا انداخته است و دارد نمازش را اول وقت می خواند.
راوی: حاج مجید هفت تنانیان
دو نفر
بعد از اینکه عزت الله متأهل شد، با خنده به او گفتم:«ها عزت! با متأهلی چطوری؟» لبخندی زد و پاسخ داد: «اون موقع یک نفر گریه می کرد، الان گریه کنا شدن دو نفر! »
پاسخش نیاز به تفسیر نداشت. اهل نماز شب بود و حالا نماز شب خوان ها شده بودند دو نفر. همسرش را هم اهل نماز شب کرده بود.
راوی: حاج مجید هفت تنانیان
راز عزت
به یکی از بچه ها گفتم: «چه خبر؟! عزت رو می بینی؟!» گفت :«آره! میاد بیمارستان شهید بقایی! اما بزار یه داستانی از عزت برات بگم! » و روایتش از عزت را اینگونه تعریف کرد:
« مدتی می دیدم وقتی دکتر می رسد بیمارستان، چند دقیقه ای توی ماشینش می ماند و بعد می رود سر کارش! کنجکاو شده بودم ببینم ماجرا چیست و چرا با تأخیر از ماشین پیاده می شود!؟؟ یک روز رفتم نزدیک و در ماشینش را باز کردم. دیدم دارد گریه می کند. متوجه من که شد، سریع اشک هایش را پاک کرد.
گفتم: چی شده دکتر؟! چرا گریه می کنی!؟ گفت: چیزی نیست. از من اصرار و از دکتر انکار که بالاخره زبان باز کرد و گفت: در مسیر خانه تا بیمارستان زیارت عاشورا گوش می کنم. فهمیدم که بین راه آرام اشک می ریزد و وقتی می رسد بیمارستان تا خودش را جمع و جور کند و اشک هایش را پاک کند که کسی متوجه گریه کردنش نشود، قدری طول می کشد.»
راوی: حاج مجید هفت تنانیان
مزار زنده یاد دکتر کابلی در گلزار شهدای بهشت علی دزفول
قصه ی پیرزن
یک روز رفته بودم مطبش. پزشکی از همکاران عزت هم آنجا نشسته بود. دکتر به پیرزن بیماری که برای ویزیت آمده بود، گفت: «مادر! باید عمل بشی!» پیرزن که معلوم بود، پول و پله ای در بساط ندارد و وضع مالی اش مناسب نیست، گفت: «دکتر! خرج عمل چقدر میشه! » عزت بگمانم گفت:« پنج هزار تومن مادر! » پیرزن گفت:«من اینقده پول ندارم!» عزت گفت:«شما سه هزارتومن بده» پیرزن گفت :«ندارم!» گفت :«دوهزار تومن بده!» پیرزن گفت:«اونم ندارم»
عزت دوباره به پیرزن گفت:«مادر جون! چقدر می تونی بدی؟!» گفت: «دویست تومن! من فقط دویست تومن دارم!» دکتر گفت:« باشه! خوبه! همون دویست تومنو بده!» و برای پیرزن نوبت عمل زد.»
بعد از رفتن پیرزن، همکارش رو به عزت الله کرد و گفت: «دکتر! یا مزد تموم! یا منت تموم! دویست تومن ارزشی داره؟! خب همینو هم نمی گرفتی!» عزت گفت:«ببین برادر! می خواستم عزت نفسش حفظ بشه! نخواستم فکر کنه بهش ترحم کردم! خواستم از اینجا که میره بیرون احساس کنه که دستمزد منو داده و حس حقارت نداشته باشه!»
راوی: حاج مجید هفت تنانیان
مهمان حسین
عزت به همراه همسر و علی آقای کوچکش چند روزی مهمان امام رضا(ع) در مشهد است که شبی در خواب، شهید حسین ناجی را می بیند که به او می گوید: «کجایی پس عزت؟ چرا نمیای پیش ما؟! من اینجا براتون یه اتاق آماده کردم!» عزت در همان عالم خواب از حسین می پرسد: « برای من یا برای ما؟» و حسین هم پاسخ می دهد: « برا دو نفرتون!» و عزت مدام دنبال این است که نفر دوم کیست که قرار است مهمان حسین شود، تا اینکه چند روز بعد، هنگام بازگشت از مشهد خواب عزت، با آن تصادف تلخ، تعبیر می شود و دومین مهمان حسین ناجی مشخص می شود. «علی» کوچولوی سه ساله ی عزت همان نفر دوم است.
راوی: برادر شهید حسین ناجی
سنگ مزار شهید کابلی و پسر خردسالش علی
رزمنده حماسه ساز هشت سال دفاع مقدس، پزشک متعهد ، دکتر عزت الله کابلی در چهارم شهریور ماه 1373 هنگامی که از پابوسی امام رضا(ع) در حال برگشتن به شهر و دیار خویش است، در اثر سانحه تصادف به همراه فرزند خردسالش «علی» به ملکوت اعلی می پیوندد و در تشییعی با شکوه و چندین هزار نفره، میهمان سفره ی رفقای شهیدش می شود.
مزار این عزیز بزرگوار در گلزارشهدای بهشت علی دزفول قرار دارد.