به بهانه اولین سالگردشهادت و یادواره شهید مدافع حرم علی محمد قربانی
بالانویس:
یادواره هایی که سید برگزار می کند، یادواره های متفاوتی است. متفاوت از هر جهت که فکرش را بکنی و این نیست مگر ثمره ی اخلاص سید توی کار. من هنوز شیرینی یادواره ی شهید صالح نژاد را که سال 90 برگزار شد، زیر زبانم می توانم مزمزه کنم. یادواره شهید قربانی هم از همان دست بود. وقتی از سالن بیرون می آمدم، حالم خیلی خوب بود. حس خوبی سراسر وجودم را فراگرفته بود و عهدهایی جدید با خودم بستم. خوشا بحال آنانکه بودند و هر کس هم که نبود، بگمانم ثروت زیادی از دست داد. ثروتی از جنس ثروت هایی که شهید قربانی به دنبالش بود.
دست آقا سید و همه ی بروبچه های بسیجی که همراهیش کردند برای یادواره ی شهید قربانی درد نکند.
تقدیر غریب تو
چندکلامی برای شهید مدافع حرم ، الگوی مدیریت ولایی و انقلابی سردار شهید حاج علی قربانی
برخی آدم ها تقدیر غریبی دارند و وقتی می گویم « غریب »، تو باید بدانی واژه ی غریب خودش خیلی کم دارد برای حرفی که روی دلم تلنبار شده است. باید واژه ای پیدا کنم که خیلی از واژه های دیگر، درون آن مستتر باشد و آنگاه آن واژه را پیوند بدهم به تقدیر و بعد، از تقدیر مردی بگویم که واژه ی« مرد » هم برای نمایش بلندای نامش کم دارد.
کدام واژه را بردارم برای توصیف تقدیری که از یک طرف سرشار باشد از سختی، از مشقت، از بالا و پایین روزگار، از فراز و نشیب سرنوشت، از اشک ، از بغض، از سوز، از بی قراری و از هر چه جنسش از جنس درد است و از طرف دیگر موج بزند از شکر، از لبخند، از مهربانی، از مناجات، از صبر، از امید، از عشق، از شور، از شوق و در یک کلام از هر چه جنسش، جنس لطافت است و محبت و از سوی دیگر مملو باشد از مردانگی، از غیرت و از شجاعت.
و کدام واژه جز «غریب»می تواند توصیف کند، سرنوشتی را که تلفیقی از آن همه واژه است که گفتم و این ناشناخته ترین و غریب ترین تقدیرهاست و اصلاً مگر چنین تقدیری را هم فرشتگان تا کنون در ورق پاره های سرنوشت آدم ها نوشته اند؟
آری چنین تقدیری نوشته اند! خوب هم نوشته اند! و من آن همه واژه را در لحظه لحظه ی زیستن غیرتمندانه مردی دیدم که امروز به نامش و به یادش حال خوبی دارم.
و «حاج علی» تقدیرش از همین جنس بود. مردی که در تقدیرش تمام آن واژه ها رقم خورد و حتی آن همه واژه، قطره ای بود از دریایی که هیچ گاه شناخته نشد و دل بسته بود به « إنَّ فی الخُمولِ لَراحَةً » و برایش آسایش در گمنامى بود.
آری! چنین تقدیری نوشته اند! خوب هم نوشته اند و مگر نه خداوند خودش فرمود که «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ »و همین «کَبَد»،«مرد» می کند آدم ها را. البته نه همه را که «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ» که به تحقیق انسان ها در زیانند و آنها را که در گرداب خسران می چرخند چه به مرد شدن؟ آنان مرد می شوند که فاصله می گیرند با زیانکاران. آنان که « آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ »
و «حاج علی» همین بود .
و تو گمان مکن که این «آمنو» که خداوند می فرماید، همان شهادتین است که لقلقه ی زبان برخی هاست. نه! آن «آمنو » که به «وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ» ختم می شود، به بشارتِ بهشت پایان می گیرد، برای آدم هایی است که «التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنکَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ » هستند . اینان هستند که پرونده شان مهر «وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ» می گیرد.
و «حاج علی» همین بود.
اینان هستند که خداوند وعده شان می دهد به «فوز عظیم» که «إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»
و «حاج علی» همین بود.
او که بارها و بارها از جان و مال و همسر و فرزند به قیمت رضایت پروردگارش دل برید و اهل جهاد شد و رفت برای « یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ » تا جانش را محبوب مشتری شود و لحظه هایی را هم که باب جهاد بسته بود، باز هم از مجاهدت دست بر نداشت و مگر آنکس که در این وانفسای دنیا، بر عهد و پیمانش با شهدا می ماند و اسیر طول و عرض میز نمی شود و پا روی خون رفقایش نمی گذارد و راهشان را می رود تا یادشان زنده باشد، مجاهد نیست؟
آنکس که در مقابل زر و زیور دنیا سر خم نمی کند تا بتواند در درگاه محبوب سر به سجده خم کند را جز مجاهد چه می خوای بنامی ؟
و «حاج علی» همین بود.
و اصلاً باید تقدیرت غریب باشد، باید مسیر حرکتت پر باشد از فراز و نشیب، باید درد فرابگیرد سراسر وجودت را تا لایق شوی برای وعده های شیرین پروردگارت، برای بشارت هایش و برای آن فوز عظیم.
و مگر می شود مومن باشی و درد نکشی که «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِکُمۖ مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُوَالضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّىٰ یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُاللَّهِۗ أَلَاإِنَّ نَصْرَاللَّهِ قَرِیبٌ»
و «حاج علی» همین بود.حاج علی میدانست که أَلَاإِنَّ نَصْرَاللَّهِ قَرِیبٌ،که یاری خدا نزدیک است.
ایمان که داشته باشی ، مومن که باشی ، با تمام وجودت حس میکنی که « أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ » و به امید این قریب بودن یاری پروردگارت که به زودی فرا می رسد ، صبور می شوی و دل می بندی به « انىِّ جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِمَا صَبرَُواْ أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائزُون » و مدام چشم به راه همان یاری پروردگار می مانی و آن «قریب» که گفتم و آن «قریب» که خدا گفت، بسته به توست که چقدر اوج گرفته باشی. اگر زمینی باشی کوتاه ترین فاصله ها دور است و اما به هر اندازه که فاصله گرفته باشی از زمین، دورترین فاصله ها هم نزدیک می شود.
و حاج علی همین بود و همین بود رمز این که او شهادت را همیشه «نزدیک» می دید.
ایمان که داشته باشی ، آن گاه دیگر شکوه ای نداری از آن همه درد، از آن همه انتظار، از آن همه چشم به راهی . . .
ایمان که داشته باشی ، خوب می فهمی که حتما و بدون تردید « فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا» و « إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا» اتفاق میافتد برایت. و «حاج علی» به قریب بودن این «یُسر » ایمان داشت، یُسری که برایش به یقین غیر از شهادت نبود.
ایمان که داشته باشی همان«مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» ، کفایت می کند تو را و آرام می شوی حتی اگر بین طوفان باشی و مگر نمی دیدی که چهره ی حاج علی همیشه آرام بود و لبخند روی لب. حتی همان لحظه ی آخر که بین شقایق های در دست باد، افتاده بود روی زمین و محانسش را باد شانه میکرد و تو آرامش را فقط از آن پیکر مطهر می خواندی.
ایمان که داشته باشی « قالوا رَبُّنَا اللَّهُ » ذکر دمادمت می شود و «ثُمَّ استَقاموا » تکرار مکرارت زیستنت و چه زیباست پس از آن، تصویر فوج فوج ملائکه ای که نازل می شوند بر تو و «تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ المَلائِکَةُ»
ایمان که داشته باشی می دانی که باید تلاش کنی و خسته نشوی در راه وصال و در بزنی. باید با شوقِ « َالَّذِینَ جَاهَدُواْ فِینَا» حرکت کنی تا پیش چشم هایت وعده ی« لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا » تحقق یابد.
و چه زیبا برای حاج علی تحقق یافت و راه را و سبیل موعود را یافت و یافت آن کوره راه شهادت را در معبری تنگ و بالاخره عبور کرد از آن.
و باز هم می گویم که باید تقدیرت غریب باشد و این غریب که می گویم دیگر خودت خوب میدانی که منظورم امتحانات ریز و درشت پروردگار است که باید مهر قبولی بگیری ازشان و آنگاه که ندا بر می آید برگه ها بالا، تو با لبخند برگه ات را بالابگیری.
باید تقدیرت غریب باشد برای این همه نور که بتابد بر وجودت و بر زندگی ات و جرعه جرعه اطمینان بریزد در قالب نفست تا این نفس، به اطمینان کامل برسد و بشنود ندای «یَا أَیَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّة»را که فرامی خواند:« إِرجعی إِلی ربِّکَ » و مگر می شود اینجا آدمی که دمام، دم از« الهی رضا برضائک» زده است و «تسلیم لامرک»زیسته است، «راضیةً مَرضیة» نباشد و آنگاه دیگر از آن همه درد و سختی و فراق و غربت اثری نمی ماند، آن لحظه که تمام وجودت می شنود « فَادخلی فِی عِبادی وَادخلی جَنََّتی » و چه شیرین است منتهای این تقدیر غریب.
که پیامبر هم تقدیرش غریب بود، فاطمه هم ، علی هم ، حسن هم و حسین هم . . . .
و مگر عباس تقدیرش غریب نبود، دست هایش . . . چشمش . . . علمش . . . و آخر مشکش . . و همین تقدیر غریب رمز ماندگاری عباس می شود.
و مگر زینب تقدیرش غریب نبود، بی مادر شدنش . . . بی بابایی اش ، جگر پاره پاره در تشت دیدنش و آخر قصه هم آن سر بالای نیزه که قرآن خواندش غریب تر میکرد تقدیر زینب را ...
و در همین تقدیرهای غریب است که انسان ها به اوج می رسند. به وصال. به وصالی که «اذا وصلوا اتصلوا» و اتصالی که «لا فرق بینهم و بین حبیبهم» اتصالی از جنس وصال «حاج علی» و آنچه سال ها در طلبش سر از پا نشناخت.
و همه ی این ها را گفتم تا از تو بگویم ، ای آرامش گرفته در جوار قرب الهی.
حاج علی قربانی
از تو که تقدیرت غریب بود و خدا خواست که هر روز کاملترت کند. تو را برای خود ساخته بود و اگر این همه فراز و نشیب بود در تقدیرت، همان سختی های راه بود که عاشق باید به جان بخرد و هر چه راه خانه ی دوست پیچیده تر باشد، لحظه ی وصال شیرین تر است.
حاج علی عزیز
«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ » را که یادت هست . . . خدا خواست تا بند بند این آیه اش را در تقدیرت بنویسد و تو چه خوب سربلند بیرون آمدی از این امتحان. تو که از ثانیه های اول آن نبرد هشت ساله و در اوج روزهای نوجوانیات، پوتین هایت بوسه می زد بر خاکهای مقدس کربلاهای ایران و تا آنگاه که پیام جام زهر قطعنامه را نشنیدی، تفنگت را زمین نگذاشتی و جوانی ات همه اش در میدانهای عاشقی گذشت. تو که سال های سال در خاکهای مقدس جبهه ها اثبات کردی که «صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ » هستی و عباس شدی برای حسین زمانت. زخم دیدی و کمر خم نکردی و باز هم تمام زندگی ات شد همان «صدقوا» و آنگاه که خداوند نخواست تا تو « قَضَى نَحْبَهُ » شوی و نگه داشت تو را برای رسالت زینبی و تو با آن همه زخم جانبازیات «مَّن یَنتَظِر» ماندی تا اثبات کنی که « مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا» یی.
و چقدر سخت است که آدم « مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا» بماند. چقدر سخت است انسان ولایی بماند و گوش به فرمان ولایت و در پست و مال و مقام غرق نشود در حالی که یک مدیر توانمند است. مدیری که باز هم نوع مدیریتش، مجاهدت است و جهادی اکبر و مگر نه اینکه همین میز و مقام خیلی ها را عوض کرد، آنان را که راه بی تفاوتی را برگزیدند و در زندگی مادی غرق شدند و همه چیز را فراموش کردند.
هیچگاه حب دنیا و ریاست و آن میز و مقامی که داشتی،تو را دور نکرد از آرمانهایت وهمیشه تنها راهی که پیمودی خط امام و راه شهدا بود و لحظه ای آن عهد را نشکستی!
اما تو ماندی بر عهدت، با آن همه آزارها و اذیتها که دیدی، با آن همه نامهربانیها و زخم زبانها ، اما راهت را به بیراهه کج نکردی و تمام آنانی را که دلت را شکستند، فقط دعا کردی! و مانده ام که آنان که آزارت دادند و دلت را شکستند، فردا چگونه می خواند چشم در چشمت بایستند؟
و چقدر مظلوم بودی همیشه بین بچه ها، بین رفقایت و بین تمامی آدم هایی که دوستت داشتند و حتی آنانی که دوستت نداشتند و تو لحظه ای نامهربانی نکردی در حقشان و فقط لبخند زدی روبرویشان و همین مظلومیت را هم که گفتم باید بنویسم جزو همان تقدیر غریب تو که این همه از آن حرف زدم.
حاج علی عزیز!
روزگاری عباس شدی ، زینب شدی و فقط مانده بود یک اتفاق تا تکمیل تمامی کمالات و آن حسین شدن بود و سری که در راه محبوب تقدیم شود و « قَضَى نَحْبَهُ » شدن و باز خدایت خواست و از معبر تنگی که باز شد برای دفاع از ناموس اهل بیت(ع) عبور کردی و رفتی . . .
و این تقدیر هر کسی نمی شود که هم از «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ » باشد و هم از«مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ» و آنگاه « قَضَى نحبه» تقدیرش شود تا تمام آیه برایش تکمیل شود و تمام آیه تقدیرِ تقدیرش باشد.
مبارکت باشد سردار، این بهشتی را که به بهای عشق بدست آوردی و به بهای صبر و به بهای مجاهدت و به بهای ایستادگی در خط امام و شهدا و به بهای مظلومیتت و به بهای تمامی آن واژه هایی که در تقدیر غریبت گفتم و یا نگفته ماند.باید کتاب شود تقدیر غریبی که بر تو گذشت.
از آن روزهایی که در رکاب مش حمید صالح نژاد بودی، تو، مجید طیب طاهر، نونچی، سیفی، اکبری، چگله، طاهری، ابراهیمی، رحمانی، جاری، ایزدپورودیگر آسمانیان گردانحمزهتا روزی که بر شانه های غربت گرفته ی شهر چونان کشتی تلاطم کردی و به استقبالت آمدند تمامی آن نام های مقدسی که خواندم و آغوش گشودند برایت و آرام گرفتی در جوار آنان که سال ها چشمشان به راه آمدنت بود و چشمت به راهی که به دیدارشان ختم میشد. و آخر قصه، وصال شد برایت. وصالی که «اذا وصلو اتصلوا و اذا اتصلو لافرق بینهم و بین حبیبهم» و اینک تویی که در جواب قرب محبوب جرعه جرعه وصال سر میکشی و «فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ» لبخند میزنی به مایی که داریم تلخی هجرانت را مزه مزه میکنیم.
ای سردار! ای مرد! ای مردترین مرد، تقدیر غریبت تا ابد بر تقویم تاریخ دل ها خواهد ماند تا روزی که باز گردی.
آری! گفتم باز گردی! آخر شنیده ام آن ها که تقدیر غریبی دارند هنگامه ی هنگامه ، آن روز که مردی تکیه می دهد بر کعبه و فریاد می زند «انا المهدی» رجعت می کنند.
و امید دارم که تو نیز بین همان مردانی باشی که در رکاب حضرت موعود شمشیر می زنند و چه لذتی دارد شهادت در رکاب یار. شهادت پس از شهادت. شاید در تقدیر غریب تو، دو بار تابوت سه رنگ را نوشته باشند. یک بار در رکاب ولی و یک بار در رکاب موعود .
خدا پشت و پناهت باد.