الف دزفول

الف دزفول
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

یاد یار مهربان

 به یاد پیر روشن ضمیر دزفول مرحوم ملامهدی قلم باز

 

 شاید همه قدیمی های دزفول او را بشناسند. او را ، مغازه کوچکش را ، شیوه منحصر به فرد کسب و کارش را و رفتار و خلق و خوی مثال زدنی اش را. پیرمردی هشتاد و چندساله، با قدی کوتاه، محاسن سفید ، چهره نورانی و چفیه سفیدی که بر سر می بست. نامش ( مهدی قلمباز )بود اما دزفولی ها همه او را  (ملامهدی ) صدا می کردند.

 از فعالیت هایش در دوره انقلاب که بگذریم ، حضورش در دوره 8 ساله دفاع مقدس ، در دو جبهه، به یاد ماندنی است. یکی در جبهه شهردزفول که آن روزها هدف موشک باران ها بود و دیگری حضورش در جبهه های نبرد حق علیه باطل که هم مردم و هم رزمندگان لشکر7 ولیعصر(عج) آن روزها را خوب به یاد دارند.

 

 

شیوه منحصر به فرد کاسبی :

 (ملا مهدی)نمونه عملی حدیث پیامبر اکرم(ص) است که فرمودند :« الکاسب حبیب الله »شیوه خاص و بی نظیر کاسبی ملا مهدی او را زبانزد خاص و عام کرده است.

 شیوه ای که نهایت حلال خوردن را آموزش می دهد. ارزان فروشی و اینکه از هر جنسی به هر اندازه حتی اندک بخواهید، ملامهدی با گشاده رویی تقدیم می کرد و اینکه او حتی وزن پاکت هایی را که جنس درآن می ریخت را محاسبه می کرد.

 اخلاق نیکو و گشاده رویی با مردم و امر به معروف و نهی منکر از خصیصه های بارز (ملامهدی) بود و عامل به تمامی حرف های خود و دستورات دین. این پیر عارف و روشن ضمیر ، بانوانی را که جهت خرید به مغازه اش مراجعه می کردند سفارش به حجاب اسلامی می کرد و چادر را برای بانوان از مشخصات یک مشتری خوب می دانست.  

 

 حضور در جبهه :

 

 امام خمینی(ره) که حکم جهاد می دهد ، کرکره مغازه را می کشد پایین.می رود پیش سردار رئوفی و از او می خواهد تا اعزام شود و می رود منطقه . کرخه ، جفیر ، کردستان و . . .یک روز در مسیر حرکت به سمت منطقه شروع می کند به گریه کردن. از او علت را که می پرسند، شور و شوق بیش از حدش را دلیل اشک هایش عنوان می کند و جمله معروفی دارد که : من یک دقیقه زندگی با عزت در این انقلاب اسلامی را با تمام عمر هشتاد و چند ساله ام عوض نمی کنم.

 

 

خاطراتی کوتاه از ملامهدی:

 

20 تومان هم سنگی دارد

نخود کیلویی 200 تومان است. زن 20 تومنی را که دارد توی دستش مچاله می شود ، به ملامهدی نشان می دهد و می گوید : « می شود 20 تومان به من نخود بدهی؟». ملامهدی سرش را بالا می آورد و می گوید : «خواهرم ، چرا خواسته ات را اینگونه مطرح می کنی؟ بگو 20 تومان نخود بده. 20 تومان هم برای خودش یک سنگ ترازو دارد». با لبخند 100 گرم نخود وزن می کند و به زن می دهد.

 

به من ظلم نکن

زن پس از خرید منتظر است بقیه پولش را بگیرد. ملامهدی دارد دنبال پول خرد می گردد تا بقیه پولش را بدهد. زن عجله دارد و بدون اینکه نیاز به کبریت داشته باشد، می گوید:«باقی پولم را کبریت بده» و در کمال تعجب ملا مهدی می گوید :«نه خواهرم تو کبریت نمی خواهی. الان بقیه پولت را می دهم» . با هر مشقتی پول خرد جور می کند و به زن می دهد و می گوید :«حالا اگر کبریت می خواهی پول بده به تو کبریت بدهم » و زن می گوید نیاز ندارم. ملا مهدی می گوید : «دیدی گفتم کبریت نمی خواهی، چرا می خواستی در حق من ظلم روا کنی؟ و به جای پولت به اجبار جنس دیگری ببری»

 

 مقاش

باز هم شیطنت جوان­های محله گل کرده است. رفته اند و عکس یکی از خوانندگان زن را انداخته اند توی مغازه اش و از دور نگاه می کنند. ملامهدی  مقاش[1] را بر می دارد. لبه عکس را با آن می گیرد و از مغازه می اندازد بیرون. حتی به آن دست هم نمی زند.

 

 عدالت

وزن پاکتی را که درآن جنس می ریزد محاسبه می کند. یک پاکت مثل همان در کفه ای که وزنه ها را قرار می دهد می گذارد تا وزن پاکت هم محاسبه شده باشد.  به قول دزفولی ها قضای پاکت را هم می گیرد.

 

  سنگ و چوب نمی فروشم.

نخود و لوبیا و عدس و . .  را پاک می کند و سنگ و کاه و چوب را ازشان جدا می کند برای فروختن. می گوید من پول نخود و لوبیا می گیرم. حق ندارم سنگ و چوب به مردم بفروشم.

 

 کم فروشی

بسته های ماکارونی 900 گرمی را قبل از فروختن وزن می کند. اگر بسته ماکارونی وزنش از 900 گرم کمتر باشد، یک بسته پلمب را باز می کند و از ماکارونی های آن می گذارد روی بسته ای که وزنش 900 گرم نیست. می گوید : کارخانه کم فروشی کرده است ، من که نباید این کار را بکنم.

 

 امربه معروف

نمونه عملی امر به معروف و نهی از منکر است. به زنان و دختران بی حجاب و بدحجاب جنس نمی فروشد. اول به آنها تذکر می دهد که خواهرم چادرت را درست کن و یا موهایت را بپوشان و جالب اینجاست که حرفش را به جان می خرند. آنگاه که حجابشان را درست کردند ،  بهشان جنس می فروشد.

 

کفه ترازو

پول از دست زنان و دختران نمی گیرد. کفه ترازو را بلند می کند تا مبلغ مورد نظر را در کفه ترازو قرار دهند و باقیمانده پولشان را در کفه ترازو می گذارد و بهشان می دهد. اگر این وسط زنی دستش پوشیده نباشد به او تذکر می دهد.

 

گره گشا

دو نفر که معلوم است اهل دزفول نیستند دارند در بدر دنبال ملامهدی می گردند. از چند نفری سوال می کنند ، اما کسی او را نمی شناسد . تا می رسند توی خیابان امام خمینی. یک نفر که ملامهدی را می شناسد آدرس خانه او را به شان می دهد. اما کنجکاوانه قضیه را دنبال می کند و می فهمد که اینها از اصفهان آمده اند. برای یکیشان مشکلی پیش آمده و در خواب دیده است که شخصی به او گفته است اگر می خواهد مشکلش حل شود به دزفول برود و سراغ فردی به نام ملامهدی را بگیرد. گفته است که او از یاوران امام عصر(عج) است .

 

حق الناس

 در رعایت حق الناس بسیار دقیق است. در نوجوانی با میخ ، خط انداخته است روی دیوار خانه یک بنده خدایی. بزرگتر که می شود ، می رود و حلالیت می طلبد و برای جبران مافات می رود و از کوره آجر پزی تعدادی آجر می خرد و به صاحبخانه می دهد.

 

شوق حضور

امام خمینی(ره) که حکم جهاد می دهد ، کرکره مغازه را می کشد پایین .می رود پیش سردار رئوفی و از او می خواهد تا اعزام شود و می رود منطقه .کرخه ، جفیر ، کردستان و . . .

یک روز در مسیر حرکت به سمت منطقه شروع می کند به گریه کردن.از او علت را که می پرسند، شور و شوق بیش از حدش را دلیل اشک هایش عنوان می کند.

 

خدمت

در منطقه هر کاری از دستش بر بیاید می کند. وقتی که دیگر دستش به جایی بند نیست ، به بچه ها می گوید: من که بیکارم. بگذارید لباس هایتان را برایتان بشویم

 

دیدار ارواح

این اواخر  حالش زیاد خوب نیست. افتاده است توی بستر. خیلی ها که باید به او سر بزنند سر نمی زنند. اما به دخترش کفته است ، ارواح زیادی به او سر می زنند و با او صحبت می کنند.

 

زیارت

یک هفته قبل از وفات ملامهدی ،  سرهنگ غلامحسین سخاوت ، در خواب می بیند که مقام معظم رهبری تشریف آورده است دزفول. می رود نزدیکی های مسجد جامع به استقبال ایشان و می پرسد :« آقا خیر است. تشریف آورده اید دزفول؟ » و آقا به ایشان می فرماید برای زیارت ملا مهدی آمده ام. آدرس خانه اش را می دانی. می گوید : رفتم و آدرس خانه را نشان دادم. آقا یک ساعتی پیش ملامهدی ماند و با هم حرف زدند و زمانی که آقا رفت ملامهدی مدام استغاثه می کرد و می گفت: آخر مگر من که هستم که آقا مرا قابل دانسته و به ملاقاتم آمده است؟ مدام خدا را شکر می کرد و آرزو می کرد که انقلاب اسلامی به ظهور حضرت ولی عصر متصل شود.

حاج غلامحسین بیدار می شود و مات این خواب است تا اینکه  خبر مسافر شدن ملامهدی را به او می دهند .

 

 بزرگ شهدا

چند شب قبل از وفاتش مادر یکی از شهدا توی خواب فرزند شهیدش را می بیند که بسیار خوشحال است. از او علتش را می پرسد و می گوید :«بزرگ شهدا دارد می آید پیشمان. مادر حتما بروی و توی مراسمش شرکت کنی» و او  می ماند که منظور پسرش در خواب از بزرگ شهدا کیست؟ تا روزیکه می فهمد ملامهدی دار فانی را وداع گفته است

 

 رفع عذاب

هنگام دفنش مردی می گفت : خوشا بحال قبرهای اطراف ملا مهدی. شاید خداوند به خاطر ملامهدی، عذاب احتمالی را از قبرهای اطرافش بردارد. . . .

 

یار امام

بعد از دفن ملامهدی ، مردی سرش را گذاشته بود پایین و آرام اشک می ریخت. می گفت همیشه فکر می کردم ملامهدی تا ظهور آقا باشد. اما می دانم که با ظهور برمی گردد و دوباره اشک می ریزد . . .

 

دانلود 15 کلیپ صوتی کوتاه از نصایح ملامهدی   ظرفیت 9 مگا بایت

 

 مرحوم ملامهدی قلم باز در 29 فروردین ماه 1391 دار فانی را وداع گفت و در قطعه صالحین شهیدآباد به خاک سپرده شد. روحش شاد.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۲/۲۱
علی موجودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی