به بهانه ی یادی از شهید مدافع حرم «مهدی نظری»
برای بابایم دعا کنید!
هدیه به بزرگمرد کوچک، ابوالفضل نظری فرزند شهید مدافع حرم مهدی نظری
ستوان دوم پاسدار «مهدی نظری» از بر و بچه های مخلص اندیمشک، خردادماه 1395 در سوریه به فیض شهادت می رسد ، اما پیکر پاک و مطهرش می ماند همان جا و هنوز که هنوز است خبری از پیکر آن مسافر کربلایی نیست که نیست!
«ابوالفضل» و «زینب» دو یادگار مهدی هستند که هنوز چشم به راهی دارند که روزگاری پدر از آن جاده مسافر شد. شاید خبری بازگردد. خبری که به آن همه دلتنگی پایان دهد.
ابوالفضل و زینب را در این یکی دو ساله به مجالس زیادی دعوت کرده اند و در اکثر این مجالس، ابوالفضل با لباس سبز سپاه بر تن، نامه هایی را که برای پدر می نویسد ، برای مردم می خواند.
ابوالفضل وقتی نامه هایش را می خواند، چقدر مرد به نظر می رسد! مرد تر از خیلی آدم های به ظاهر مرد! بغض نمی کند و سرش را بالا می گیرد و غیرتمندانه با بابا حرف می زند. می گوید بابایش وقت رفتن به او گفته است که تو مرد خانه ای و باید مواظب خواهر و مادرت باشی و او عجیب این خواسته ی بابا را جامه ی عمل پوشانده است. غم و دلتنگی در چشم هایش موج می زند، اما آنچنان سرافراز و سربلند می ایستد که کسی از آتش درونش با خبر نشود! عجب غیرتی دارد این پسر! غیرتی که باعث شده است، با آن همه بارِ غم روی دوشش، سر خم نکند و مردانه بایستد.
ابوالفضل در نامه هایش از دلتنگیهایش هم می گوید، اما همان دلتنگی ها را هم مردانه به زبان می آورد. انگار این فراق از او مردی بزرگ ساخته است که از هر مردی مردتر به نظر می رسد. وقتی کنار خواهر می ایستد هم می شود غیرت برادرانه اش را دید و هم مهربانی پدرانه اش را.
عجیب محکم و استوار روی قولی که به بابایش داده است، ایستاده است این غیورمرد غیرتمند کوچک!
تصویر یکی از نامه های ابوالفضل به پدر شهیدش مهدی نظری
اما این وسط یک نکته برایم خیلی عجیب است. ابوالفضل همیشه، وقتی نامه هایش را می خواند، قبل از اینکه جمعیت را به دسته گل صلوات مهمان کند، یک جمله ی مشترک می گوید که «برای بابایم دعا کنید!»
و اینجاست که صدای شکستن دلم را می شنوم!
عجب جمله ی قصاری دارد این آقا ابوالفضل؛ جمله ای که هر گاه بر زبان می آورد، وجودم سرتا پا آتش می شود.
دعا کنیم که چه به شود عزیزم؟! دعا کنیم که چه اتفاقی رخ بدهد؟ ما را چه به دعا برای بابایت؟ ما کجا و بابایت کجا پسرم؟! بابایت باید برای ما دعا کند! بابایت باید گوشه ی چشمی به ما بیندازد عزیزم!
نمی دانم!
شاید هنوز ابوالفضل منتظر است! شاید هنوز در دلش امید به بازگشتن بابا دارد! امید به اینکه در باز شود و یک بار دیگر بابایش ساک به دست در چارچوب در ظاهر شود و آغوش باز کند! شاید در دلش هنوز کورسوی امیدی وجود دارد.
نمی دانم! ابوالفضل واقعاً چه دعایی از مردم طلب می کند؟!
رفقای «مهدی» شهادتش را تأیید کرده اند، اما وقتی پیکری نباشد، نمی توان چشم از در برداشت! نمی توان دل برید! نمی توان بی خیال شد، حتی اگر عالم و آدم هم بگویند که دیگر مسافر برنمی گردد، اما نگاه آدم همیشه به انتهای جاده خیره است، تا شاید اتفاق جدیدی رخ دهد.
از همه ی همراهان الف دزفول می خواهم برای بابای ابوالفضل دعا کنند. این تنها خواسته ی این بزرگمرد کوچک است!