به بهانه ی جشن تولد شش سالگی «الف دزفول»
بالانویس1:
رسم است وقتی برای کسی جشن تولد میگیرند، مهمانان برایش هدیه می برند. هدیه ی شما برای الف دزفول، باشد همان پیام هایی که در قسمت نظرات وبلاگ ثبت می کنید.
بالانویس2:
جشن تولد «الف دزفول» بی زرق و برق است. ساده و خودمانی. مثل خودش که یک وبلاگ بیشتر نیست، یک پنجره ی کوچک که همیشه رو به شهدا باز است. مثل زندگی قهرمانانی که روایتگر زندگی آنان می شود. جشن تولد الف دزفول همین چند خط دلنوشته ی من و همین چند خط پیام شما در این دورهمی مجازی است و مگر جشن تولد فقط به کیک و شیرینی و شربت و نقل و نباتش جشن تولد می شود؟ که جشن تولد بهانه ای است برای دورهم بودن. همه تان دعوتید به این جشن ساده ی خودمانی. خوش آمدید به جشن تولد شش سالگی الف دزفول؛ اما ای کاش شهدا هم آمده باشند! چرا که شش دانگ الف دزفول بنام شهداست.
«الف دزفول» من تو را قلم نمی زنم
به بهانه ی شش ساله شدن و سالروز تولد شهیدآباد مجازی «الف دزفول»
چقدر روزگار سریع می گذرد و شهید بیدخ چقدر زیبا این عبور عمر را توصیف کرد که : «شبیه رودی که به دریا می پیوندد»
«الف دزفول» عزیزم!
از11 مرداد ماه 1390، آن روزی که پنجره شدی برایم رو به شهدا، تا از لابلای رنگارنگ فریبنده دنیای اطرافم به دنیای ساده و با صفای شهدا سرک بکشم و اندکی تنفس کنم از رایحه دل انگیز عطرآسمانیشان ، شش سال گذشت.
و در این شش سال چه فراز و نشیب هایی که بر من نگذشت. از تشویق ها و تشکرها و دعاهایی که از لطف شهدا، مردم شهرم نثارم کردند و تا ابد شرمنده شان خواهم بود و از توهین ها و تهمت ها و تحقیر ها و تهدیدهای آنان که واژه ی واژه ی الف دزفول را تهدیدی بر ثبات میزشان و مقامشان دیدند و موی دماغ بی مسئولیتی و بی لیاقتی شان و جز آزار و اذیت ثمری نداشتند و من همه شان را به خدا واگذار کردم.
اما خوب می دانم که قدم در راه شهدا گذاشتن سختی دارد و باید صبور بود و یقین دارم که اگر دعای خیر شهدا نبود، بارها زمین خورده بودم.
«الف دزفول» عزیزم!
هر تصویرت را با ذره ذره وجودم ساختم. وضو گرفتم و نوشتم و با نگارش واژه واژه ات گریستم و شاید دیگران هم پی برده باشند که من تو را قلم نمی زنم و این تویی که مرا رقم می زنی.
این تویی که هر بار نسیم کرامت شهیدی را از خانه ی قلبم عبور می دهی تا گرد فراموشی را پاک کند و نگذارد سینه ام غبار بی تفاوتی و بی خیالی بگیرد.
این تویی که در این وانفسای دنیای اطراف، امید هستی برای بودن و نفس کشیدنم و تحمل دنیایی که هیچ دلخوشی و دلبستگی برایم ندارد.
دوستت دارم. خیلی و وقتی می گویم خیلی، تو تمام خیلی های عالم را بریز روی هم ، تا برسی به خیلی من.
شش سال با تو زندگی کردم و ثانیه هایم با تو گره خورد. اشک هایم و لبخندهایم.
«الف دزفول» عزیزم!
چه خوب است که تو هستی تا من در وانفسای این روزگار وقتی هوا برای تنفس کم می آورم، پنجره ات را باز کنم و و در هوای شهدا تنفس کنم برای حیاتی مجدد. برای اینکه بتوانم این زندگی مادی را تاب بیاورم که حیات بی شهدا عین ممات است برای آدم هایی که دل در گرو مهر شهدا دارند.
«الف دزفول» عزیزم!
همدم تنهایی های من، ای واژه واژه ات تفسیر بغض های رسوب شده در گلو و دغدغههایی که پریشانم کرده است، ای زیباترین پنجره ی زندگی من رو به شهدا، ای که لحظه ای تنفس در کنار تو را به سال ها با برخی آدم ها بودن نمی دهم! با من بمان و بگذار این رفاقت را فقط خاک بهم بزند.
«الف دزفول!» من به تو محتاجم وحالا همه حیرانند که چگونه می شود به واژه هایی که به ظاهر خودم نقش میدهم، محتاج باشم ؟ و این همان رمز و راز بین من و توست که تا ابد سربسته و سربه مهر خواهد ماند.
«الف دزفول»! دوستت دارم. به اندازه ی بی اندازه.
دستم را به برکت شهدا بگیرو همیشه پنجره باش برایم. رو به شهدا! در روزگاری که میز و مقام و مال خیلی ها را دارد به سمت بیراهه میبرد.
دستم را بگیر تا به اتکای تو و به اتکای شهدایی که آیینه ی یادشان شده ای به بیراهه نروم که عاقبت بخیری، بهترین سرنوشت و بهترین دعاست اگر مستجاب شود.
لحظه لحظه یاری ام کن تا به عشق شهدا قدم بردارم. خدا را چه دیده ای، شاید زیباترین اتفاق عالم رقم خورد و آن موعود سفر کرده برگشت. خدا را چه دیده ای! شاید این بی لیاقت هم روزی لیاقت پیدا کرد.
« الف دزفول » عزیزم!
برخی ها دوست دارند نفست قطع شود، تا نفس بکشند اما بدان تا نفس می کشم ، نمی گذارم نفست قطع شود.
«شش سالگی» ات مبارک الف دزفول!
با من بمان، تا همیشه! تا روزی که شاید من هم . . . .
تولدت مبارک «الف دزفول» و چه زیبا تولدت با دهه ی کرامت همزمان شده است، چرا که تو برای من نسیم کرامت شهدایی!