الف دزفول

الف دزفول
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

به بهانه ی تجدید خاطرات کودکی هایم

يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۰۶ ب.ظ

بالانویس:

این پست را دوسال پیش در هفته دفاع مقدس نوشتم. یکی از خاطره انگیزترین  پست ها شد. برای دهه شصتی ها خاطرات زیادی را زنده خواهد کرد. ارزش انتشار دوباره را دارد.

 

کودکی هایمان با جنگ گره خورده بود

دانلود ترانه های کودکانه بسیار خاطره انگیز دفاع مقدس (دهه 60) و سرودهای گروه سرود آباده

 

 

توی دزفول جنگ رنگ و بوی دیگری داشت. مردم دزفول در دوجبهه می جنگیدند. یکی جبهه نبرد و دیگری زیر باران موشک های عراق. عراقی ها اسم  دزفول را گذاشته بودند «بلدالصواریخ» یعنی شهر موشک ها. دزفولی ها حاضر به ترک شهر نمی شدند. موشک های 12 متری و گلوله های توپ زندگی را از جریان نمی انداخت، بلکه شور مقاومت را بیشتر می کرد و تشییع جنازه هایی با هفتاد هشتاد شهید ، روح ایستادگی را در مردم از بین نمی برد.

اما در این میان دنیای کودکی ما هم در همین فراز و نشیب های جنگ گذشت. مهد کودک که هیچ ، حسرت یک بازی کودکانه ی با آرامش ماند به دلمان.  صدای آژیرقرمز کابوسمان و روزی چند بار با دلهره و ترس دویدن به سمت پناهگاه ها و شوادون ها ( زیر زمین خاص دزفولی ها)  عادتمان شده بود.

کودکی هایمان بدجور گره خورده بود با جنگ.

اینکه با صدای آژیر قرمز، فِنگ ها (تیله ها) را پرت کنیم توی باغچه و بدویم سمت شَوادون و سنگ های فیتال (هفت سنگ) را بدون اینکه با دمپایی بزنیم و فرو بریزیم ، ول کنیم وسط کوچه و فرار کنیم سمت خانه.

اینکه شادترین لحظه زندگیمان برگشتن دایی از جبهه باشد تا برایمان پوکه ی گلوله کلاش و دوشکا بیاورد.

اینکه پوکه ها را بچینیم روی هم و با آنها بازی کنیم.

تازه بعضی بچه های محله که برادرهایشان برایشان چتر منور از جبهه می آوردند، خیلی خودشان را می گرفتند و پُز می دادند.

اینکه توی نقاشی هایمان فقط تانک و هواپیما بکشیم و سینه ی مردی را با مداد قرمز سرخ کنیم و خانه هایی ویران بکشیم که از آنها دود بلند می شود.

اینکه وقتی مدادمان کوتاه می شود، ته آن را بگذاریم توی یک پوکه گلوله کلاش تا بزرگتر به نظر برسد.

 

کودکی هایمان بدجور گره خورده بود با جنگ.

اینکه تنها دعای کودکی مان این باشد که جنگ تمام شود تا خانه موشک خورده مان را دوباره بسازیم.

 اینکه مادر بزرگ یادمان بدهد که دعا کن دایی سلامت برگردد از جبهه.

اینکه کنارخاله که دارد نامه می نویسد برای دایی بنشینیم و به زبان کودکانه بگوییم که برای دایی بنویس: «همه عراقی ها را بِکُشد »

اینکه روی شاقِلِنج (شانه) بابا بنشینیم تا توی تشییع جنازه پسر همسایه زیر دست و پا نمانیم.

اینکه اشک های مادر را ببینیم و نبودن دایی را و اینکه هر کس را که دیگر نمی دیدیم برایمان بگویند رفته است آسمان پیش خدا و ما هم باور کنیم.

اینکه عادت کنیم هر عصر پنجشنبه به عشق خوراکی های روی مزار شهدا برویم شهیدآباد.

 

کودکی هایمان بدجور گره خورده بود با جنگ.

اینکه تنها همدم ما رادیویی باشد که یا مارش عملیات می نوازد و یا از اخبار جنگ می گوید و یا آژیر قرمز فریاد می کند و تلویزیون های سیاه و سفیدی که چشم انتظارمان می گذاشت تا ساعت 5 بعداز ظهر که برنامه کودک شروع شود و آن آدمک بیاید و بخواند : «وَک وَک وَک ... وَک وَک وَک . . » و ما هم در عرض اتاق راه برویم و ادایش را دربیاوریم.

برنامه های کودک ما نه خاله ای داشت که بخواهد شادونه باشد یا نباشد و نه عمویی که جمعه هایمان را فیتیله ای کند و فقط عشقمان این بود که نقاشی هایی را که با مدادرنگی های شش تایی برادر بزرگترمان کشیده ایم ، مادر پست کند تهران و ما ماه ها هر روز منتظر باشیم تا از تلویزیون سیاه و سفید تماشایش کنیم.

حتی توی برنامه کودک هایمان هم یادمان می دادند که مرد باشیم و همیشه باید مرور می کردیم که «علی کوچولو ، مرد کوچک است » و همیشه می دیدیم که : «اینم باباشه، چه خالیه جاش. . . رفته به جبهه، خدا به همراش» تا به نبودن عزیزانمان در کنارمان عادت کنیم و یاد بگیریم بچه خوبی باشیم و بهانه آنهایی را که نیستند نگیریم.

و کودکی هایمان بدجور گره خورده بود با جنگ

اینکه بجای ترانه های شاد کودکانه ، همیشه آهنگ بچه های گروه سرود آباده را زمزمه کنیم و بجای اینکه «توپ قلقلی سرخ و سفید و آبی را که باباها به بچه ها عیدی می دهند برای خوب نوشتن مشق هایشان»  به بازی بگیریم، از گنجشک ناز و زیبا بپرسیم «گنجشک ناز و زیبا که می پری اون بالا . . . به من بگو وقتی که پر کشیدی ، بابامو تو ندیدی ؟»

تمام زمزمه هایی که با خود می کردیم همین سرودهایی بود که مدام از تلویزیون و رادیو پخش می شد و این بخش کودکی ما را هم با جنگ گره زده بود.

و به دلیل گره خوردن کودکی هایمان با جنگ بود که نسل ما با نسل کنونی فرق دارد. نسل ما نسلی است که اگر چه از جنگ فقط توپ و موشک و گریه و پناهگاه و اشک و آهش را فهمید، اما مرور همین سایه روشن خاطرات آن روزهاو غلیان یک حس غریب در سراسر وجود با نسل کنونی متفاوتش می کند.

و تمام اینها را گفتم تا به اینجا برسم که بسیاری از آن ترانه ها و سرود ها را در یک جا جمع کرده ام و گذاشته ام برای دانلود.  خاطرات قریب به سی سال پیش نسل من در این سرود ها و ترانه ها مرور می شود.

شاید این یکی ازویژه ترین پست های الف دزفول باشد که زیباترین خاطرات کودکی نسل من را در نهایت کهنگی صدا و پایین بودن کیفیت هدیه می کند.

هزینه دانلود هریک از این ترانه ها یک صلوات است و خواهشی که دارم این است که هر یک از دوستان اگر خاطراتی با این سرودها برایشان زنده می شود، بیان کنند و در قسمت نظرات ثبت نمایند.

التماس دعا

 

دانلود سرود مادر برام قصه بگو ، دل تنگ تنگه . قصه بابا رو بگو ، دل تنگ تنگه

دانلود سرود  آتیش بجونت بگیره دشمن،آتیش جنگو توکردی روشن(میون دشت آلاله، تفنگم خوب می ناله)

دانلود ترانه بابامو تو ندیدی

دانلود سرود  مو آروم نمی گیرم تا تقاصت رو بگیرم

دانلود ترانه  بارالها مهربان بابای من کی خواهد آمد

دانلود سرود نمی دونم چرا دل بی قراره ، هوای دشت تنگستونو داره

دانلود سرود صدای زنگ کاروون میاد

دانلود همخوانی طنز  اندک اندک ضربه مهلک بر سر صدام می آیه

دانلود  تیتراژ برنامه علی کوچولو (برنامه کودک)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۲۸
علی موجودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی