به بهانه ی عروج ملکوتی سه تن از یادگارهای دفاع مقدس دزفول قهرمان
عظیم. . . عظیم. . . عزیز!
به بهانه ی عروج سه تن از یادگارهای دفاع مقدس پایتخت مقاومت ایران، دزفول ، در سکوت خبری رسانه ها
در گرماگرم روزمرگی های زندگی های این روزهایمان و در هبوط تجمل و مصرف گرایی هایی که آدم ها را شبانه روز مشغول خود کرده است و سرگرم شدن به زمینی که دارد آدم ها را از آسمان دور می کند؛
در اوج بارش بی خیالی هایی که ثمره اش جوانه زدن فراموشی در دل های سرد و بی روح این روزهایمان است، آن سوی پنجره ی این دیوارهای بلند دلبستگی های مادی مان خبرهای دیگری جریان دارد.
سکوت و سکون گلزارهای شهدای شهر را نمی خواهم بگویم ، چرا که خود این بچه ها از قبل خبر دادند که روزی قدرنشناسی مان گل می کند و بی خیالشان می شویم و انگار نه انگار که آرامشمان را از پریشانی آنان داریم. آن ها که رفته اند و در عند ربهم یرزقون اند. بی خیال شدن و با خیال بودنشان ، نوری را که بر زندگی های خودمان می تابد کم و زیاد می کند. شهدا رودی جاری هستند که برخی دل به خنکایشان می زنند و طراوت می گیرند و برخی در نهایت عطش لبی هم تر نمی کنند از این رود.
اما این وسط آدم هایی هستند از « رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ » که تقدیرشان را خدا « مَّن یَنتَظِرُ » بودن نوشت ، تا « مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا » بودنشان درسی باشد برای ما آدم ها و بدانیم که می شود بی خیال این همه رنگارنگ مادیاتی که در حصارشان محاصره هستیم هم زندگی کرد.
آدم هایی که روزگارشان به درد می گذرد و با درد خو گرفته اند ، اما نه شکوه ای دارند روی لبهایشان و نه شکایتی دارند از تقدیری که دست سرنوشت برایشان نوشته است، صبورند و آرام؛ چون بارها زمزمه کرده اند که « وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ » و می دانند این بشارتی که خداوند فرموده است همان « وَأَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتی کُنتُم توعَدونَ » است و این گونه است که درد برایشان شیرین می شود. شاید گاهی از «دیر و زود» وصال دلگیر باشند ، اما چون می دانند «سوخت و سوز» ندارد، راضی اند و ایمان دارند به « أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ »
می دانند که وعده وصال نزدیک است و زمان دیدار رفقایشان که «مَّن قَضَى نَحْبَهُ » هستند ، نزدیک و نزدیک تر می شود.
این بچه های جانبازی را می گویم که در نهایت سکوت خبری رسانه ها و خبرگزاری ها ، در نهایت بی مهری آدم هایی که سراغی از دردهایشان نمی گیرند ، در نهایت بی خیالی مسئولینی که فقط با خبرنگار و دوربین می آیند تا عکس یادگاری بگیرند با آن ها ، یکی یکی بر دوش غربت شهر تشییع می شوند.
این بچه های جانبازی را می گویم که پرونده ی جانبازی هایشان را فرشته ها مکتوب کرده اند و در زمین پرونده ای برای اثبات زخم هایشان ندارند. همانان که در حساب و کتاب زخم هایشان فرشتگان کم آورده اند و مانده اند چه درصدی را برای این همه زخم فراقشان بنویسند.
این بچه های جانبازی که گاه در چاردیواری تنگ خانه ها اسیرند و گاه محصور قفس تنگ تخت های بیمارستان ها و کسی سراغی از کلبه ی محقر تنهایی ها و دلتنگی هایشان نمی گیرد و در اوج غربت در کنج خانه ها و گوشه ی بیمارستان ها ، جان را می دهندبه جان آفرین و روی دست ملائکه می روند تا پیش رفقای شهیدشان.
و جالب اینجاست که گاهی ما در عروج این عزیزان هم کم می گذاریم، از این که شهر را آذین ببندیم به تصاویرشان و شوری برپا کنیم در شهر برای مراسم رجعتشان تا یک پرچم ساده و سه رنگ برای تزیین تابوتشان که کمترین حق این عزیزان پرچم مقدس و سه رنگ کشور است.
کاش این قدر بی وفا نباشیم. کاش این همه بی خیال این بچه ها نشویم. قبلاً می گفتیم تا هستند قدرشان را بدانیم و دلشان را به دست بیاوریم، ظاهراً این روزها باید بگوییم برای عروج و پساعروجشان!!! هم بیخیال نباشیم و گرامی بداریمشان.
بهمن ماه امسال پایتخت مقاومت ایران دزفول قهرمان سه یادگار ارزشمند و البته گمنام و غریب دفاع مقدس خود را در سکوت خبری رسانه های شهری روی دست ملائکه الله تا آسمان بدرقه کرد.
«دکتر حاج عزیز دیلمی» استاد دانشگاه و رزمنده و جانباز هشت سال دفاع مقدس، «حاج عظیم اکبریان» جانباز و آزاده سرافراز این مرز و بوم و «عظیم نجیب پور» رزمنده سالهای حماسه و ایثار ، در بهمن ماه امسال آسمانی شدند.
روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
شادی روح این عزیزان صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمایید.