به بهانه شهادت جانباز شیمیایی شهید حاج محمدحسین نیکی
بالانویس:
داشتم برای دهم مهرماه، دومین سالگرد شهادت جانباز شیمیایی شهید حاج ابراهیم مقامیان قلم دست می گرفتم که خبردار شدم جانباز شیمیایی دیگری از دیار قهرمان پرور دزفول، آسمانی شد. حاج محمد حسین نیکی، پس از مدت ها دست و پنجه نرم کردن با عوارض شیمیایی دیشب راه آسمان را در پیش گرفت و من امروز بجای حاج ابراهیم برای حاج محمد حسین نیکی می نویسم.
«نیکی» هایت تا ابد ماندگار است
به بهانه عروج ملکوتی جانباز شهید حاج محمدحسین نیکی، کارمند صدیق بانک ملی ایران
دیگر کم کم دارد برایمان عادت می شود که گاه و بی گاه خبر پرکشیدن یکی از شماها بپیچد توی گوش شهر و بعد هم در سکوت رسانه هایی که نان را به نرخ روز می خورند و غیبت مسئولینی که اولویت اولشان حفظ میز و مقام و موقعیت است و چهره ی در هم و غضبناک بنیادی که راه شهادت برایش بسته شده و جانبازان بدون پرونده را شهید نمی داند، یک پرچم سه رنگ بیاندازیم روی تابوتتان و غریبانه ببریمتان و کنار رفقای آسمانی تان ، بدهیم دست خاک و برگردیم و بعدش ما باشیم و یک فصل خاطره و لبخندی که دیگر فقط باید توی قاب به آن خیره شویم.
دیگر کم کم دارد برایمان عادت می شود که جانبازان بدون پرونده را ، با پرونده ای سرشار از نیک نامی ، با پیکری رنجور و تکیده و نفسی که دیگر بالا نمی آید، در نهایت گمنامی و بی نام و نشانی ، بر شانه های شهر ببریم تا بهشت آباد.
دیگر کم کم دارد برایمان عادت می شود که درصدی را که آدم ها به نقصان جسم و میزان درد و رنج های شما داده اند، بی خیال شویم و درصد جانبازیتان را از فرشته ها بپرسیم، همانان که از همان لحظه ی امتزاج درد با پیکرتان ، هنوز حساب و کتاب می کنند و بین اعداد و ارقام گم شده اند و دارند دنبال درصدی برای جانبازیتان می گردند و عاجزند از این کار و چگونه می توان عاشقی را برایش عدد و رقم و درصد تعیین کرد؟ کاری که آدم ها به راحتی دارند انجام می دهند.
دیگر کم کم دارد برایمان عادت می شود که وقتی در نوشته هایمان نام شهید می گذاریم پیشوند اسمتان ، صدجور پیامک بزنند و تماس بگیرند که :«استفاده از نام شهید بار حقوقی دارد، شهید را از پیشوند نام این بنده خدا بردارید، دردسر می شود» و من هیچ گاه بدون شهید از شما یاد نمی کنم و چقدر نام شهید به اسم های مقدستان می آید و مگر می شود گفت «حسین (ع)» اما نام «امام» را در پیشوند آن نیاورد و مگر شهید همان است که در معرکه روی خاک افتاد ؟
پس آنان که با آن همه زخم و درد آشکار و پنهان از معرکه برگشتند و سال ها با دردهایشان سوختند و ساختند و زجر کشیدند ، اما خم به ابرو نیاوردند چه می شود؟
آنان که سال ها در چهاردیواری خانه های محقرشان ، حتی اکسیژن را هم به آنان فروختند چه ؟
آنان که هر نفسشان که فرو می رود مضر حیات می شود و چون بر می آید ، معذب ذات ؟
خیلی ها دیگر عادت کرده اند به فراموشی تان و بی خیال شما بودن . بی خیال ماندنتان و بی خیال رفتنان . آخر خیال شما نمی گذارد بچسبند به دنیایشان. نمی گذارد حال مقام و منصب و قدرتی را که دارند، ببرند.
و اما تو حاج محمد حسین نیکی!
تویی که تصور قیافه ات بدون لبخند برایم دشوار است و نیکی هایت همیشه ماندگار. تویی که به یقین از « من المؤمنین رجال صدقوا ما عهدوا الله علیه » بودی ، اما دست تقدیر ، دستت را گرفت و آورد تا امروز ما و سرنوشت خواست که به جای « من قضى نحبه » ، « من ینتظر » باشی و خداخوب می دانست که « ما بدلوا تبدیلا » خواهی ماند و تو را معلمی کرد برای نسل امروز تا تکلیفت را انجام دهی و آنگاه برساندت به رفقای شهیدت که هم « من ینتظر » بودن را تجربه کرده باشی و هم « من قضى نحبه » را و این وسط هزینه اش شد همان دردهایی که کشیدی و نفس هایی که بریده بریده هر یک به قیمت سوزش وجودت تمام شد.
تمام شد حاج محمد حسین ، تمام شد.
هر آنچه بود ، گذشت.
تمام شد. چشم هایت را باز کن و این فرشته ها را دور و بر تخت ببین.
این همه دستگاه و لوله و شلنگ را که به تو وصل کرده اند، بی خیال شو.
نیاز نیست کسی زیر بغل هایت را بگیرد. چابک تر از همیشه برخیز که موعد موعود فرا رسیده است و ثانیه های پرواز دارد آغاز می شود.
آن طرف تر را نگاه کن! همه بچه ها آمده اند به استقبالت. همان ها که روزی دوشادوششان به قلب دشمن زدی و آنان با یک زخم رفتند و تو با هزار زخم برگشتی تا زینب وار از رفقای حسین گونه ات بگویی.
الان است که دستت را بگیرند و سبک تر از همیشه ببرندت آسمان. خوب که دقت کنی همه ی چهره ها را می شناسی.
همه جوان و بشاش و غرق نور. تازه خودت را هم توی آینه نگاه کن. از آن همه موی سپید و چهره ی تکیده از درد دیگر خبری نیست. شده ای مثل همان روزهایی که کوله بارت را انداختی روی دوش و با همین بچه ها رفتی.
این پیکر رنجور را هم که خسته افتاده است روی تخت بی خیال شو. آدم ها خوب بلدند چه کنند با این پیکر.
برو که قصه ی دردها تمام شد و تکلیف تو در ماندن تا همین جای داستان بود.
از این جا به بعد برای تو درد تمام می شود و برای ما شروع.
تو در آغاز یک آرامش ابدی و ما در آغاز یک حسرت بزرگ که نمی دانیم تا کی و کجا همراهمان خواهد ماند.
برو برادر برو . به سلامت.
برو و ما بین آن همه رفیق آسمانی ات خوش باش و ما هم این جا خوش خواهیم بود به خاطراتت و چشمی که یکی اشک است و یکی خون و دلی که همیشه به یاد مهربانی هایت و به یاد لبخندهای همیشگی ات خواهد تپید.
برو و سلام ما را برسان به همان ها که روزی زمین به بوسیدن قدومشان می نازید و به عطر وجودشان معطر بود.
برو که تو هیچ گاه با رفتن تمام نمی شوی. نیکی هایت تا ابد ماندگار است.
تو تازه شروع شده ای. مثل یک کتاب ، یک کتاب بزرگ که جلد آخرش را هنوز چاپ نکرده اند.
و شهید هیچ گاه تمام نمی شود که به قول سید مرتضی « گمان ما این است که شهدا رفته اند و ما مانده ایم ، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند»
ما هم این پیکر رنجور را غریبانه بر می داریم و به رسم امانت می دهیم دست خاک و سنگ قبری می سازیم تا نشانه ای باشد از تو که مردم راه را گم نکنند و این سنگ مقدس خواهد بود و مقدس خواهد ماند که «شرف المکان بالمکین». سنگی که نمادی خواهد بود از لبخندت و تمام نیکی هایت که به پای مردم ریختی. هر چند که روی آن «شهید» نوشته نشود، در دل های ما شهید هستی و در آسمان هم و این وسط چه اهمیتی دارد که روی این سنگ «شهید» نوشته بشود یا نشود تا باری باشد به دوش آنان که گرفتار واژه هایند و غرق در بازی حروف و تو را شهید نمی دانند.
مهم این است که در دل های مردم جای داری و نیکی هایت تا ابد ماندگار است.
خدانگهدارت باشد ، ای مرد. ای مردترین مرد.
سلاممان را برسان به بچه هایی که سال هاست چشممان حسرت یک لحظه دیدارشان را دارد، حتی توی یک رؤیای شیرین.
راستی خبرهایی پیچیده است در گوش جهان. خبرهایی خوش از نزدیک شدن یک اتفاق بزرگ. خبرهایی از نزدیک شدن یک وعده ی آسمانی . از آمدن موعودی که سال هاست چشم به راهش هستیم تا در کنارش انتقام خون حسین را بگیرم و انتقام خونی را که در کربلاهای ایران ریخت و انتقام نفس نفس زدن های تو را.
و من شنیده ام که وقتی آن اتفاق بزرگ حادث شود و مردی به کعبه تکیه زند و فریاد برآورد که «اناالمهدی» تعدادی از شهدا با او بر می گردند.
پس من منتظر می مانم . هم منتظر تحقق آن وعده ی آسمانی و هم منتظر تو که با آقایت در لباس سربازی برگردی.
نیکی هایت تا ابد ماندگار خواهد ماند. برو. برو که تو با رفتن تمام نمی شوی.
پیکر پاک و مطهر جانباز سرافراز حاج محمد حسین نیکی ، کارمند صدیق بانک ملی ایران صبح جمعه 10 مهرماه رأس ساعت 8:30 صبح از درب منزلشان واقع در فرهنگ7 شرقی به طرف گلزار شهدای شهیدآباد تشییع و در جوار رفقای شهیدش آرام خواهد گرفت.
شادی روحش صلوات و فاتحه قرائت بفرمایید