بالانویس 1:
«شهید حسین ناجی» را در یک کتاب هم نمی شود معرفی کرد چه برسد به یک پست از وبلاگ. البته به گمانم قرار است بچه های گروه روایت گران شهدای دزفول، در کتابی روایت گر زندگی حسین باشند.
بالانویس2:
عجیب است تمام شهدای «حسین» نامی را که تا کنون معرفی کرده ام، « بی قراری»، خصوصیت مشترکشان بوده است. حسین بیدخ، حسین خبری، عبدالحسین کیانی و .. امروز هم حسین ناجی. اما بی قراری حسین ناجی اندکی تفاوت دارد با بقیه. بگمانم شهید حسین ناجی را یک جورهایی باید از «بکائین» - کسانی که بسیار گریه می کنند- دانست.
انگار همه ی «حسین»ها بی قرارند
به بهانه ی معرفی عارف شهید حسین ناجی
فرار از مدرسه
حسین کلاس اول و دوم ابتدایی را با موفقیت در دبستان رازی دزفول پشت سر می گذارد، اما کلاس سوم بی رغبت می شود برای مدرسه رفتن و مدام فرار می کند از مدرسه، به گونه ای که مادر گاهی دستش را می دهد دست مستخدم مدرسه تا مراقبش باشد که در نرود.
روزی مادر، حسین را صدا می کند تا با محبت و مهربانی دلیل فرارش را ازمدرسه، از زیر زبانش بیرون بکشد و پاسخ حسین، مادر را شگفت زده می کند: «مامان! خانم معلم بی حجاب میاد سر کلاس! ازش بدم میاد! نمی تونم بی حجاب بودنشو تحمل کنم!»
مادرکه تازه می فهمد باطن و روح مصفا و چشم های پاک حسینش، او را رویگردان کرده است از مدرسه رفتن، به تصمیم فرزند 9 ساله اش احترام می گذارد و با ترک تحصیل حسین از مدرسه ی روزانه موافقت می کند.
حسین درس را ول می کند و می شود شاگرد میوه فروش، هرچند بعدها وقتی طلبه می شود در مدرسه آیت الله نبوی دزفول و مدرسه فیضیه قم، همزمان با طلبگی، دوره ابتدایی و راهنمایی را هم به بهترین شکل میگذراند.
بی قرار
دوران طلبگی و همسایگی با حریم فاطمه ی معصومه(س)، از حسین استاد اخلاقی بی نظیر ساخته است که در تمامی حرکات و سکناتش نمود دارد. اینکه در خدمت سربازی اش در رژیم ستمشاهی، به جرم روزه داری ساعت ها روی آسفالت داغ سینه خیز برود و صدایش در نیاید. اینکه آنقدر رقیق القلب باشد که با شنیدن آهنگ «مناجات خمس عشر» ، «زیارت جامعه کبیره»، «دعای کمیل» و هر نجوای عاشقانه ای دیگر، اختیار از کف دهد و ضجه هایش تا عرش بالا رود. گریه هایی که تصویرش را بارها و بارها رفقایش می بینند و ضجه هایی که بارها از حسین می شنوند و در یک کلام حسین کوهی می شود از بی قراری برای فتح سلسله جبال وصال.
چنانکه گاهی اوقات در بین روز صدای بلند گریهای از دور دوستانش را متوجه خود می کند و آنگاه که به دنبال صدای ناله می روند، تصویر حسین را می بینند که لابه لای صخره ها خلوتی برای خود ساخته است و مفاتیح به دست، دارد با معبود نجوا می کند.
این عکس را حتما بی خبر از شهید، شکار کرده اند
کار به آنجا نمی رسد
چند روزی به فتح المبین مانده است که دوستی او را مشغول لباس شستن می بیند. کنایه ای می زند به حسین که «دیگه باید یکی پیدا کنی لباساتو برات بشوره!» و حسین برمی گردد و با لبخند می گوید: «کار به آنجا نمی رسد . . . »
سوزان مثل کوره
شب جمعه دست مجید را می گیرد و می گوید: «باهام میای ؟» مجید می پرسد: «کجا؟» و حسین در جوابش می گوید:«حالا میریم می بینی!» نوار دعای کمیل حاج صادق و ضبط صوت کوچکش را برمی دارد و راه می افتند. توی ماشین دوباره مجید سوالش را تکرار می کند: «حسین! کجا می خوای بری؟» و پاسخ حسین به التهاب مجید پایان می دهد. «شهیدآباد»
حسین می رود و کنار مزار شهدا و رو به کوره های آجر پزی که مانند قله ای از آتش در دل شب نور می دهند، می نشیند. نوار دعای کمیل را روشن می کند و چشمانش را می دوزد به آتش کوره ها! آنچنان غرق در گریه می شود که مجید دارد به این مسئله فکر می کند که آیا حسین امشب زنده از شهیدآباد برخواهد گشت یا نه؟
شهید حسین ناجی - سمت چپ
سبزقبا
هر کس گمان می کند که می تواند مانع شرکتش در عملیات شود، می رود و همکلام می شود با حسین، اما دست خالی برمی گردد. نوبت مجید می شود: «حسین! بخدا سپاه بهت احتیاج داره! کسی نمی تونه جای خالیتو پر کنه!» و حسین که این حرف ها برایش تکراری شده است می گوید:«اینا همه حرفه! مگه من کی ام آخه؟»
برای اینکه دیگر مجید ادامه ندهد، حسین او را در آغوش می گیرد و می گوید:«من حتماً برا عملیات میرم و شهید هم میشم» مجید بغضش توی آغوش حسین می شکند و می گوید: «پس حالا که تصمیمت رو گرفتی، یه قول بهم بده! مثل الان که منو تو بغلت گرفتی، روز قیامت هم دستمو بگیر و رهام نکن!» و حسین می گوید : «اگه اجازه داشتم، حتماً» و وصیتی در گوش مجید زمزمه می کند:
« من هرگره و مشکلی تو زندگیم داشتم، «آقا سبزقبا» برام حلش کرده! نیازی نیست که حتی بری تو حرمش!، سر چهار راه هم که بگی برات حلش میکنه. من سفارش این آقا رو میکنم بهتون! به بچه ها بگو که این سید با کرامتیه! خیلی کم توقع و سریع الاجابته ؛ بهش توسل کنید مشکلاتتون حل میشه! هوای آقا سبزقبا(ع) رو داشته باشید که حق بزرگی بر گردن مردم دزفول داره و اعتبار ویژه ای هم پیش خدا داره »
و بی قراری حسین 7/ فروردین/61 در مرحله دوم عملیات فتح المبین قرار می یابد، چه آنگاه که آرام در کنار لاله های بهاری محور عملیاتی سایت 5 بر زمین می افتد و چه آنگاه که پیکرش در شهیدآباد دزفول کنار رفقای شهیدش تا قیامت آرام می گیرد.
روحش شاد و یادش گرامی باد