الف دزفول

الف دزفول
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندها

روضه ی مکشوف

به بهانه ی تشییع پیکر شهید محسن حججی

 

محسن عزیز!

کاری کرده ای که هر چه می خواهم ننویسم، نمی شود. هر چه صبوری می کنم تا روزه ی قلمم را نشکنم نمی شود. اصلاً با این همه ماجرایی که آفریده ای، روزه ی تمام قلم های عالم باید بشکند و اصلاً باید بشکند قلمی که از تو ننویسد.

خوش غیرت! کمی هم فکر دل ما باش! دل ما که به اندازه وسعت دل تو نیست برادر!

نمی دانم چه کرده ای؟! نمی دانم! واقعاً نمی دانم!

نمی دانم چه کرده ای که روضه ی مجسم شده ای برایمان!

خوش غیرت! دلمان توان این همه روضه را ندارد!  روضه ات، روزه ی چشم های عالمی را شکسته است و چشمه چشمه اشک روان کرده است.

نمی دانم! نمی دانم چه کرده ای برادر! این شب های هیأت رفتن هر گاه به تو می اندیشم، می بینم می شود از ماجرای تو به هر روضه ی کربلا گریز زد!

نه !

شاید بالعکس گفتم! می شود از هر روضه ی کربلا به ماجرای تو گریز زد! 

نمی دانم! سرتاسر کربلا پیش رویمان آفریده ای برادر!

نمی دانم چه کرده ای که از هر شهید کربلا نشانه ای داری و با هر ماجرای کربلا تشابهی!

از دست های بریده ی عباس تا دست های بریده ی تو!

از حلقوم بریده ی حسین تا حلقوم بریده ی تو!

از ارباً اربای اکبر! تا ارباً اربای تو!

مؤمن! مگر نمی گویند روضه ی مکشوف نخوانید! پس چرا تو سرتاسر روضه ی مکشوفی!

امان از دل ما! امان از دل زینب!

چه کرده  بودی مؤمن! چه کرده بودی توی این 26 سال عمری که از خدا گرفتی برادر؟!

عالمی را به هم ریخته ای محسن!

تمام قاعده ها را به هم ریخته ای برادر!

گمانم این بود که با برگشتنت، دیگر قصه ی این روضه ها تمام می شود! اما نه!

انگار برگشتنت آغاز روضه هایی مکرر است!

از آن کودک که دور تابوت کودکانه می گشت، بی خبر از داغی که بعدها سینه اش را خواهد سوزاند تا قصه ی آن بوسه و آن عبا!

جز شهدای کربلا ، کمتر یاد دارم شهیدی را که آقایش به بالینش حاضر شود و بوسه بزند بر پیکرش!

خوش غیرت!

از این قسمت ماجرایت هم باید به کربلا گریز زد؟! به آن جا که « فَجاءَ الْحُسَیْنُ حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِ، وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ»  به آن جوان که آقایش خم شد و صورت بر صورتش گذاشت و آنگاه که آقا خم شد و تابوت تو را بوسید، باز هم روضه شد برایم!

محسن جان!

چه کرده ای برادر! راه را هم به ما نشان بده!

راستی دیشب که روضه خوان می گفت پیکر علی اکبر را با عبای آقایش برگرداندند، باز هم در دلم  از کربلا به قصه ی تو گریز زدم.

شنیدم تو را به همراه عبای آقایت دفن کردند!

نمی دانم این همه گریز، رمز و راز است یا روضه؟

مؤمن! دلمان تاب این همه روضه ی مکشوف ندارد!

نگاهم کن محسن!  و دعایم کن!  ای روضه ی مکرر! راه را نشانم بده!

راستی محسن جان!

در دلم روضه ای دیگر در حال جوشش است. روضه ای که تصورش هم دلم را شعله ور می کند!

سرت! آری همان سری که سربلند ایستاد و امروز معلوم نیست کجا افتاده است!

آری همان سر!

در نقل ها آمده است، بعد ها سر امام را در جوار پیکرش به خاک سپردند!

خوش غیرت! نکند برای این قصه هم قرار است روزی از قصه ات به ماجرای کربلا گریز بزنیم!

نکند باز هم قرار است روضه ی مکشوف شوی برایمان!

آن روزی که سرت پیدا شود و باز هم غوغایی دیگر!

من که دیگر دلم تاب روضه ی مکشوف ندارد!

صلی الله علیک یا اباعبدالله!

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۰۷
علی موجودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی